عقد پیوند این سریر بلند
|
|
این چنین داد عقد را پیوند
|
که چو بهرامگور گشت آگاه
|
|
زانچ بیگانهای ربود کلاه
|
بر طلب کردن کلاه کیان
|
|
کینه را در گشاد و بست میان
|
داد نعمان منذرش یاری
|
|
در طلب کردن جهانداری
|
گنج از آن بیشتر که شاید گفت
|
|
گوهر افزون از آنکه شاید سفت
|
لشگر انگیخت بیش از اندازه
|
|
کینهور تیز گشت و کین تازه
|
از یمن تا عدن ز روی شمار
|
|
در هم افتاد صدهزار سوار
|
همه پولاد پوش و آهن خای
|
|
کین کش و دیو بند و قلعه گشای
|
هر یکی در نورد خود شیری
|
|
قایم کشوری به شمشیری
|
در روارو فتاد موکب شاه
|
|
نم به ماهی رسید و گرد به ماه
|
ناله کرنای و روئین خم
|
|
در جگر کرده زهرهها را گم
|
کوس روئین بلند کرد آواز
|
|
زخمه بر کاسه ریخت کاسهنواز
|
کوه و صحرا ز بس نفیر و خروش
|
|
بر طبقهای آسمان زد جوش
|
لشگری بیشتر ز مور و ملخ
|
|
گرم کینه چو آتش دوزخ
|
پایگه جوی تخت شاه شدند
|
|
وز یمن سوی تختگاه شدند
|
آگهی یافت تخت گیر جهان
|
|
کاژدهائی دگر گشاد دهان
|
بر زمین آمد آسمان را میل
|
|
وز یمن سر برآورید سهیل
|
شیر نر پنجه برگشاد به زور
|
|
تا کند خصم را چو گور به گور
|
تخت گیرد کلاه بستاند
|
|
بنشیند غبار بنشاند
|
نامداران و موبدان سپاه
|
|
همه گرد آمدند بر در شاه
|
انجمن ساختند و رای زدند
|
|
سرکشی را به پشت پای زدند
|
رای ایشان بدان کشید انجام
|
|
که نویسند نامه بر بهرام
|
هرچه فرمود عقل بنوشتند
|
|
پوست ناکنده دانه را کشتند
|
کاتب نامه سخن پرداز
|
|
در سخن داد شرح حال دراز
|
نامه چون شد نبشته پیچیدند
|
|
رفتن راه را بسیچیدند
|
چون رسیدند و آمدند فرود
|
|
شاه نو را زمانه داد درود
|
حاجیان دل به کارشان دادند
|
|
بار جستند و بارشان دادند
|
داد بهرام شاه دستوری
|
|
تا فراتر شوند ازان دوری
|
پیش رفتند با هزار هراس
|
|
سجده بردند و داشتند سپاس
|
آن کزان جمله گوی دانش برد
|
|
بر سر نامه بوسه داد و سپرد
|
نامه را مهر برگشاد دبیر
|
|
خواند بر شهریار کشور گیر
|