چون اشارت رسید پنهانی
|
|
از سرا پرده سلیمانی
|
پر گرفتم چو مرغ بال گشای
|
|
تا کنم بر در سلیمان جای
|
در اشارت چنان نمود برید
|
|
که هلالی برآورد از شب عید
|
آنچنان کز حجاب تاریکی
|
|
کس نبیند در او ز باریکی
|
تا کند صید سحرسازی تو
|
|
جاودان را خیال بازی تو
|
پلپلی چند را بر آتش ریز
|
|
غلغلی در فکن به آتش تیز
|
مومی افسرده را در این گرمی
|
|
نرم گردان ز بهر دل نرمی
|
مهد بیرون جهان ازین ره تنگ
|
|
پای کوبی بس است بر خر لنگ
|
عطسهای ده ز کلک نافه گشای
|
|
تا شود باد صبح غالیه سای
|
باد گو رقص بر عبیر کند
|
|
سبزه را مشک در حریر کند
|
رنج بر وقت رنج بردن تست
|
|
گنج شه در ورق شمردن تست
|
رنج برد تو ره به گنج برد
|
|
ببرد گنج هر که رنج برد
|
تاک انگور تا نگرید زار
|
|
خنده خوش نیارد آخر کار
|
مغز بیاستخوان ندید کسی
|
|
انگبینی کجاست بیمگسی
|
ابر بی آب چند باشی چند
|
|
گرم داری تنور نان در بند
|
پرده بر بند و چابکی بنمای
|
|
روی بکران پردگی بگشای
|
چون برید از من این غرض درخواست
|
|
شادمانی نشست و غم برخاست
|
جستم از نامههای نغز نورد
|
|
آنچه دل را گشاده داند گرد
|
هرچه تاریخ شهر یاران بود
|
|
در یکی نامه اختیار آن بود
|
چابک اندیشه رسیده نخست
|
|
همه را نظم داده بود درست
|
مانده زان لعل ریزه لختی گرد
|
|
هر یکی زان قراضه چیزی کرد
|
من از آن خرده چو گهر سنجی
|
|
بر تراشیدم این چنین گنجی
|
تا بزرگان چو نقد کار کنند
|
|
از همه نقدش اختیار کنند
|
آنچ ازو نیم گفته بد گفتم
|
|
گوهر نیم سفته را سفتم
|
وانچ دیدم که راست بود و درست
|
|
ماندمش هم برآن قرار نخست
|
جهد کردم که در چنین ترکیب
|
|
باشد آرایشی ز نقش غریب
|
بازجستم ز نامههای نهان
|
|
که پراکنده بود گرد جهان
|
زان سخنها که تازیست و دری
|
|
در سواد بخاری و طبری
|
وز دگر نسخها پراکنده
|
|
هر دری در دفینی آکنده
|
هر ورق کاوفتاد در دستم
|
|
همه را در خریطهای بستم
|
چون از آن جمله در سواد قلم
|
|
گشت سر جملهام گزیده بهم
|
گفتمش گفتنی که بپسندند
|
|
نه که خود زیرکان بر او خندند
|
دیر این نامه را چو زند مجوس
|
|
جلوه زان دادهام به هفت عروس
|
تا عروسان چرخ اگر یک راه
|
|
در عروسان من کنند نگاه
|
از هم آرایشی و هم کاری
|
|
هر یکی را یکی کند یاری
|
آخر از هفت خط که یار شود
|
|
نقطهای بر نشان کار شود
|
نقشبند ارچه نقش ده دارد
|
|
سر یک رشته را نگهدارد
|
یک سر رشته گر ز خط گردد
|
|
همه سررشتهها غلط گردد
|
کس برین رشته گرچه راست نرفت
|
|
راستی در میان ماست نرفت
|
من چو رسام رشته پیمایم
|
|
از سر رشته نگذرد پایم
|
رشته یکتاست ترسم از خطرش
|
|
خاصه ز اندازه بردهام گهرش
|
در هزار آب غسل باید کرد
|
|
تا به آبی رسی که شاید خورد
|
آبی انداختند و مردم شد
|
|
آب انداخته بسی گم شد
|
من کزان آب در کنم چو صدف
|
|
ارزم آخر به مشتی آب و علف
|
سخنی خوشتر از نواله نوش
|
|
کی سخاسوی من ندارد گوش
|
در سخاو سخن چه میپیچم
|
|
کار بر طالع است و من هیچم
|
نسبت عقربی است با قوسی
|
|
بخل محمود بذل فردوسی
|
اسدی را که بودلف بنواخت
|
|
طالع و طالعی بهم در ساخت
|
من چه میگویم این چه گفت منست
|
|
کبم از ابر و درم از عدنست
|
صدف از ابر گر سخا بیند
|
|
ابر نیز از صدف وفا بیند
|
کابر آنچ از هوا نثار کند
|
|
صدفش در شاهوار کند
|
این سخن را که جاه میخواهم
|
|
مدد از فیض شاه میخواهم
|
هرچه او را عیار یا عددیست
|
|
سبب استقامتش مددیست
|
ور مدد پیش بارگه باشد
|
|
چار در چار شانزده باشد
|
جبرئیلم به جنی قلمم
|
|
بر صحیفه چنین کشد رقمم
|
کین فسون را که جنی آموز است
|
|
جامه نو کن که فصل نوروز است
|
آنچنان کن ز دیو پنهانش
|
|
که نبیند مگر سلیمانش
|
زو طلب کن مرا که فخر من اوست
|
|
من کیم بازمانده لختی پوست
|
موم سادم ز مهر خاتم دور
|
|
خالی از انگبین و از زنبور
|
تا سلیمان ز نقش خاتم خویش
|
|
مهر من بر چه صورت آرد بیش
|
روی اگر سرخ و گر سیاه بود
|
|
نقشبندش دبیر شاه بود
|
بر من آن شد که در سخن سنجی
|
|
ده دهی زر دهم نه ده پنجی
|
نخرد گر کسی عبیر مرا
|
|
مشک من مایه بس حریر مرا
|
زان نمطها که رفت پیش از ما
|
|
نوبری کس نداد بیش از ما
|
نغز گویان که گفتنی گفتند
|
|
مانده گشتند و عاقبت خفتند
|
ما که اجری تراش آن گرهیم
|
|
پند واگیر داهیان دهیم
|
گرچه ز الفاظ خود به تقصیریم
|
|
در معانی تمام تدبیریم
|
پوست بیمغز دیدهایم چو خواب
|
|
مغز بیپوست دادهایم چو آب
|
با همه نادری و نو سخنی
|
|
برنتابیم روی از آن کهنی
|
حاصلی نیست زین در آمودن
|
|
جز به پیمانه باد پیمودن
|
چیست کانرا من جواهرسنج
|
|
بر نسنجیدم از جواهر و گنج
|
برگشادم بسی خزانه خاص
|
|
هم کلیدی نیافتم به خلاص
|
با همه نزلهای صبح نزول
|
|
هم به استغفر اللهم مشغول
|
ای نظامی مسیح تو دم تست
|
|
دانش تو درخت مریم تست
|
چون رطب ریز این درخت شدی
|
|
نیک بادت که نیکبخت شدی
|