به جائی امن آرامیده مرغی داشت ماوایی
|
|
صدای شهپر شاهین برآمد ناگه از جائی
|
عقابی در رسید از اوج استیلا و پیش وی
|
|
به جز تسلیم نتوانست صید ناتوانائی
|
شکارانداز صیادی برآمد تیغ کین بر کف
|
|
فکند آشوب در وحشی شکاری بند برپائی
|
به برج خویش ساکن بود ثابت کوکبی ناگه
|
|
چو سیمایش به بحر اضطراب افکند سیمائی
|
تنی کز جا نجنبیدی ز آشوب قیامت هم
|
|
قیامانگیز وی گردید فرقد و بالائی
|
ز گرد ره به تاراج دل افتادند چشمانش
|
|
چنان کافتند غارت پیشگان درخوان یغمائی
|
زبانی دادهاند از عشوه آن چشم سخنگو را
|
|
که در گوش خرد صد حرف میگوید به ایمائی
|
زمین فرسایی از سجدههای شکر واجب شد
|
|
که سر در کلبهی من زد کله بر آسمان سائی
|
پی عذر قدومت محتشم تا دم آخر
|
|
بر آن در جبههسائی آستان از سجده فرسائی
|