بود اول آن خجسته پرگار
|
|
نام ملکی که نیستش یار
|
دانای نهان و آشکارا
|
|
کو داد گهر به سنگ خارا
|
دارای سپهر و اخترانش
|
|
دارنده نعش و دخترانش
|
بینا کن دل به آشنائی
|
|
روز آور شب به روشنائی
|
سیراب کن بهار خندان
|
|
فریادرس نیازمندان
|
وانگه ز جگر کبابی خویش
|
|
گفته سخن خرابی خویش
|
کاین نامه زمن که بیقرارم
|
|
نزدیک تو ای قرار کارم
|
نی نی غلطم ز خون بجوشی
|
|
وانگه به کجا به خون فروشی
|
یعنی ز من کلید در سنگ
|
|
نزدیک تو ای خزینه در چنگ
|
من خاک توام بدین خرابی
|
|
تو آب کیی که روشن آیی
|
من در قدم تو میشوم پست
|
|
تو در کمر که میزنی دست
|
من درد ستان تو نهانی
|
|
تو درد دل که میستانی
|
من غاشیه تو بسته بر دوش
|
|
تو حلقه کی نهاده در گوش
|
ای کعبه من جمال رویت
|
|
محراب من آستان کویت
|
ای مرهم صد هزار سینه
|
|
درد من و می در آبگینه
|
ای تاج ولی نه بر سر من
|
|
تاراج تو لیک در بر من
|
ای گنج ولی به دست اغیار
|
|
زان گنج به دست دوستان مار
|
ای باغ ارم به بی کلیدی
|
|
فردوس فلک به ناپدیدی
|
ای بند مرا مفتح از تو
|
|
سودای مرا مفرح از تو
|
این چوب که عود بیشه تست
|
|
مشکن که هلاک تیشه تست
|
بنواز مرا مزن که خاکم
|
|
افروخته کن که گردناکم
|
گر بنوازی بهارت آرم
|
|
ور زخم زنی غبارت آرم
|
لطفست به جای خاک در خورد
|
|
کز لطف گل آید از جفا گرد
|
در پای توام به سر فشانی
|
|
همسر مکنم به سر گرانی
|
چون برخیزد طریق آزرم
|
|
گردد همه شرمناک بیشرم
|
هستم به غلامی تو مشهور
|
|
خصمم کنی ار کنی ز خود دور
|
من در ره بندگی کشم بار
|
|
تو پایه خواجگی نگهدار
|
با تو سپرم میفکنم زیر
|
|
چون بفکنیم شوم به شمشیر
|
بر آلت خویشتن مزن سنگ
|
|
با لشگر خویشتن مکن جنگ
|
چون بر تن خویشتن زنی نیش
|
|
اندام درست را کنی ریش
|
آن کن که به رفق و دلنوازی
|
|
آزادان را به بنده سازی
|
آن به که درم خریده تو
|
|
سرمه نبرد ز دیده تو
|
هر خواجه که این کفایتش نیست
|
|
بر بنده خود ولایتش نیست
|
وان کس که بدین هنر تمامست
|
|
نخریده ورا بسی غلامست
|
هستم چو غلام حلقه در گوش
|
|
میدار به بندگیم و مفروش
|
ای در کنف دگر خزیده
|
|
جفتی به مراد خود گزیده
|
نگشاده فقاعی از سلامم
|
|
بر تخته یخ نوشته نامم
|
یک نعل بر ابریشم ندادی
|
|
صد نعل در آتشم نهادی
|
روزم چو شب سیاه کردی
|
|
هم زخم زدی هم آه کردی
|
در دل ستدن ندادیم داد
|
|
گر جان ببری کی آریم یاد
|
زخمی به زبان همی فروشی
|
|
من سوختم و تو بر نجوشی
|
نه هر که زبان دراز دارد
|
|
زخم از تن خویش باز دارد
|
سوسن از سر زبان درازی
|
|
شد در سر تیغ و تیغ بازی
|
یاری که بود مرا خریدار
|
|
هم بر رخ او بود پدیدار
|
آنچه از تو مرا در این مقامست
|
|
بنمای مرا که تا کدامست
|
این است که عهد من شکستی؟
|
|
در عهده دیگری نشستی
|
با من به زبان فریب سازی
|
|
با او به مراد عشق بازی
|
گر عاشقی آه صادقت کو
|
|
با من نفس موافقت کو
|
در عشق تو چون موافقی نیست
|
|
این سلطنتست عاشقی نیست
|
تو فارغ از آنکه بی دلی هست
|
|
و اندوه ترا معاملی هست
|
من دیده به روی تو گشاده
|
|
سر بر سر کوی تو نهاده
|
بر قرعه چار حد کویت
|
|
فالی زنم از برای رویت
|
آسوده کسی که در تو بیند
|
|
نه آنکه بروز من نشیند
|
خرم نه مرا توانگری را
|
|
کو دارد چون تو گوهری را
|
باغ ارچه ز بلبلان پرآبست
|
|
انجیر نواله غرابست
|
آب از دل باغبان خورد نار
|
|
باشد که خورد چو نقل بیمار
|
دیریست که تا جهان چنین است
|
|
محتاج تو گنج در زمین است
|
کی میبینم که لعل گلرنگ؟
|
|
بیرون جهد از شکنجه سنگ
|
وآنماه کز اوست دیده را نور
|
|
گردد ز دهان اژدها دور
|
زنبور پریده شهد مانده
|
|
خازن شده ماه و مهد مانده
|
بگشاده خزینه وز حصارش
|
|
افتاده به در خزینه دارش
|
ز آیینه غبار زنگ برده
|
|
گنجینه به جای و مار مرده
|
دز بانوی من ز دز گشاده
|
|
دزبان وی از دز اوفتاده
|
گر من شدم از چراغ تو دور
|
|
پروانه تو مباد بینور
|
گر کشت مرام غم ملامت
|
|
باد ابنسلام را سلامت
|
ای نیک و بد مزاجم از تو
|
|
دردم ز تو و علاجم از تو
|
هرچند حصارت آهنین است
|
|
للی ترت صدف نشین است
|
وز حلقه زلف پر شکنجت
|
|
در دامن اژدهاست گنجت
|
دانی که ز دوستاری خویش
|
|
باشد دل دوستان بداندیش
|
بر من ز تو صد هوس نشیند
|
|
گر بر تو یکی مگس نشیند
|
زان عاشق کورتر کسی نیست
|
|
کورا مگسی چو کرکسی نیست
|
چون مورچه بیقرار از آنم
|
|
تا آن مگس از شکر برانم
|
این آن مثل است کان جوانمرد
|
|
بیمایه حساب سود میکرد
|
اندوه گل نچیده میداشت
|
|
پاس در ناخریده میداشت
|
بگذشت ز عشقت ای سمنبر
|
|
کار از لب خشک و دیده تر
|
شوریدهترم از آنچه دیدی
|
|
مجنونتر از آنکه میشنیدی
|
با تو خودی من از میان رفت
|
|
و این راه به بیخودی توان رفت
|
عشقی که دل اینچنین نورزد
|
|
در مذهب عشق جو نیرزد
|
چون عشق تو روی مینماید
|
|
گر روی تو غایت است شاید
|
عشق تو رقیب راز من باد
|
|
زخم تو جگر نواز من باد
|
با زخم من ارچه مرهمی نیست
|
|
چون تو به سلامتی غمی نیست
|