زن گیر که خود به خون دلیر است
|
|
زن باشد زن اگرچه شیر است
|
زین غم چو نمیتوان بریدن
|
|
تن در دادم به غم کشیدن
|
لیکن جگرم به زیر خونست
|
|
کان یار که بی من است چونست
|
بی من ورق که میشمارد
|
|
ایام چگونه میگذارد
|
صاحب سفر کدام راهست
|
|
سفرهاش به کدام خانقاهست
|
هم صحبتی که میگزیند
|
|
یارش که وبا که مینشیند
|
گر هستی از آن مسافر آگاه
|
|
ما را خبری بده در این راه
|
چون من ز وی این سخن شنیدم
|
|
خاموش بدن روا ندیدم
|
آن نقش که بودم از تو معلوم
|
|
بر دل زدمش چو مهر بر موم
|
کان شیفته ز خود رمیده
|
|
هست از همه دوستان بریده
|
باد است ز عشق تو به دستش
|
|
گور است و گوزن هم نشستش
|
عشق تو شکسته بودش از درد
|
|
مرگ پدرش شکستهتر کرد
|
بیند همه روز خار بر خار
|
|
زینگونه فتاده کار در کار
|
گه قصه محنت تو خواند
|
|
وز دیده هزار سیل راند
|
گه مرثیت پدر کند ساز
|
|
وز سنگ سیه برآرد آواز
|
وانکه ز قصاید حلالت
|
|
کاموختهام ز حسب حالت
|
خواندم دو سه بیت پیش آن ماه
|
|
زانسان که برآمد از دلش آه
|
لرزید به جای و سر فرو برد
|
|
دور از تو چنانکه گفتم او مرد
|
بعد از نفسی که سر برآورد
|
|
آهی دیگر از جگر برآورد
|
بگریست به های های و فریاد
|
|
کرد از پدرت به نوحه در یاد
|