کبکی به دهن گرفت موری
|
|
میکرد بر آن ضعیف زوری
|
زد قهقهه مور بیکرانی
|
|
کی کبک تو این چنین ندانی
|
شد کبک دری ز قهقهه سست
|
|
کاین پیشه من نه پیشه تست
|
چون قهقهه کرد کبک حالی
|
|
منقار زمور کرد خالی
|
هر قهقهه کاین چنین زند مرد
|
|
شک نه که شکوه ازو شود فرد
|
خنده که نه در مقام خویش است
|
|
در خورد هزار گریه بیش است
|
چون من ز پی عذاب و رنجم
|
|
راحت به کدام عشوه سنجم
|
آن پیر خری که میکشد بار
|
|
تا جانش هست میکند کار
|
آسودگی آنگهی پذیرد
|
|
کز زیستن چنین بمیرد
|
در عشق چه جای بیم تیغ است
|
|
تیغ از سر عاشقان دریغ است
|
عاشق ز نهیب جان نترسد
|
|
جانان طلب از جهان نترسد
|
چون ماه من اوفتاد در میغ
|
|
دارم سر تیغ کو سر تیغ
|
سر کو ز فدا دریغ باشد
|
|
شایسته تشت و تیغ باشد
|
زین جان که بر آتش اوفتاد است
|
|
با ناخوشیم خوش اوفتاد است
|
جانیست مرا بدین تباهی
|
|
بگذار ز جان من چه خواهی
|
مجنون چو حدیث خود فرو گفت
|
|
بگریست پدر بدانچه او گفت
|
زین گوشه پدر نشسته گریان
|
|
زانسو پسر اوفتاده عریان
|
پس بار دگر به خانه بردش
|
|
بنواخت به دوستان سپردش
|
وان شیفته دل به شور بختی
|
|
میکرد صبوریی به سختی
|
روزی دو سه در شکنجه میزیست
|
|
زانگونه که هر که دید بگریست
|
پس پرده درید و آه برداشت
|
|
سوی در و دشت راه برداشت
|
میزیست به رنج و ناتوانی
|
|
میمرد کدام زندگانی
|
چون گرم شدی به عشق وجدش
|
|
بردی به نشاط گاه نجدش
|
برنجد شدی چو شیر سرمست
|
|
آهن بر پای و سنگ بر دست
|
چون برزدی از نفیر جوشی
|
|
گفتی غزلی به هر خروشی
|
از هر طرفی خلایق انبوه
|
|
نظاره شدی به گرد آن کوه
|
هر نادرهای کز او شنیدند
|
|
در خاطر و در قلم کشیدند
|
بردند به تحفهها در آفاق
|
|
زان غنیه غنی شدند عشاق
|