روزی به مبارکی و شادی
|
|
بودم به نشاط کیقبادی
|
ابروی هلالیم گشاده
|
|
دیوان نظامیم نهاده
|
آیینه بخت پیش رویم
|
|
اقبال به شانه کرده مویم
|
صبح از گل سرخ دسته بسته
|
|
روزم به نفس شده خجسته
|
پروانه دل چراغ بر دست
|
|
من بلبل باغ و باغ سرمست
|
بر اوج سخن علم کشیده
|
|
در درج هنر قلم کشیده
|
منقار قلم به لعل سفتن
|
|
دراج زبان به نکته گفتن
|
در خاطرم اینکه وقت کار است
|
|
کاقبال رفیق و بخت یار است
|
تا کی نفس تهی گزینم
|
|
وز شغل جهان تهی نشینم
|
دوران که نشاط فربهی کرد
|
|
پهلو ز تهی روان تهی کرد
|
سگ را که تهی بود تهی گاه
|
|
نانی نرسد تهی در این راه
|
برساز جهان نوا توان ساخت
|
|
کانراست جهان که با جهان ساخت
|
گردن به هوا کسی فرازد
|
|
کو با همه چون هوا بسازد
|
چون آینه هر کجا که باشد
|
|
جنسی به دروغ بر تراشد
|
هر طبع که او خلاف جویست
|
|
چون پرده کج خلاف گویست
|
هان دولت گر بزرگواری
|
|
کردی ز من التماس کاری
|
من قرعه زنان به آنچنان فال
|
|
واختر به گذشتن اندران حال
|
مقبل که برد چنان برد رنج
|
|
دولت که دهد چنان دهد گنج
|
در حال رسید قاصد از راه
|
|
آورد مثال حضرت شاه
|
بنوشته به خط خوب خویشم
|
|
ده پانزده سطر نغز بیشم
|
هر حرفی از او شکفته باغی
|
|
افروختهتر ز شب چراغی
|
کای محرم حلقه غلامی
|
|
جادو سخن جهان نظامی
|
از چاشنی دم سحر خیز
|
|
سحری دگر از سخن برانگیز
|
در لافگه شگفت کاری
|
|
بنمای فصاحتی که داری
|
خواهم که به یاد عشق مجنون
|
|
رانی سخنی چو در مکنون
|
چون لیلی بکر اگر توانی
|
|
بکری دو سه در سخن نشانی
|
تا خوانم و گویم این شکربین
|
|
جنبانم سر که تاج سر بین
|
بالای هزار عشق نامه
|
|
آراسته کن به نوک خامه
|
شاه همه حرفهاست این حرف
|
|
شاید که در او کنی سخن صرف
|
در زیور پارسی و تازی
|
|
این تازه عروس را طرازی
|
دانی که من آن سخن شناسم
|
|
کابیات نو از کهن شناسم
|
تا ده دهی غرایبت هست
|
|
ده پنج زنی رها کن از دست
|
بنگر که ز حقه تفکر
|
|
در مرسله که میکشی در
|
ترکی صفت وفای مانیست
|
|
ترکانه سخن سزای ما نیست
|
آن کز نسب بلند زاید
|
|
او را سخن بلند باید
|
چون حلقه شاه یافت گوشم
|
|
از دل به دماغ رفت هوشم
|
نه زهره که سر ز خط بتابم
|
|
نه دیده که ره به گنج یابم
|
سرگشته شدم دران خجالت
|
|
از سستی عمر و ضعف حالت
|
کس محرم نه که راز گویم
|
|
وین قصه به شرح باز گویم
|
فرزند محمد نظامی
|
|
آن بر دل من چو جان گرامی
|
این نسخه چو دل نهاد بر دست
|
|
در پهلوی من چو سایه بنشست
|
داد از سر مهر پای من بوس
|
|
کی آنکه زدی بر آسمان کوس
|
خسروشیرین چو یاد کردی
|
|
چندین دل خلق شاد کردی
|
لیلی و مجنون ببایدت گفت
|
|
تا گوهر قیمتی شود جفت
|
این نامه نغز گفته بهتر
|
|
طاووس جوانه جفته بهتر
|
خاصه ملکی چو شاه شروان
|
|
شروان چه که شهریار ایران
|
نعمت ده و پایگاه سازست
|
|
سرسبز کن و سخن نوازست
|
این نامه به نامه از تو در خواست
|
|
بنشین و طراز نامه کن راست
|
گفتم سخن تو هست بر جای
|
|
ای آینه روی آهنین رای
|
لیکن چه کنم هوا دو رنگست
|
|
اندیشه فراخ و سینه تنگست
|
دهلیز فسانه چون بود تنگ
|
|
گردد سخن از شد آمدن لنگ
|
میدان سخن فراخ باید
|
|
تا طبع سواریی نماید
|
این آیت اگرچه هست مشهور
|
|
تفسیر نشاط هست ازو دور
|
افزار سخن نشاط و ناز است
|
|
زین هردو سخن بهانه ساز است
|
بر شیفتگی و بند و زنجیر
|
|
باشد سخن برهنه دلگیر
|
در مرحلهای که ره ندانم
|
|
پیداست که نکته چند رانم
|
نه باغ و نه بزم شهریاری
|
|
نه رود و نه می نه کامکاری
|
بر خشکی ریگ و سختی کوه
|
|
تا چند سخن رود در اندوه
|
باید سخن از نشاط سازی
|
|
تا بیت کند به قصه بازی
|
این بود کز ابتدای حالت
|
|
کس گرد نگشتش از ملالت
|
گوینده ز نظم او پر افشاند
|
|
تا این غایت نگفت زان ماند
|
چون شاه جهان به من کند باز
|
|
کاین نامه به نام من بپرداز
|
با اینهمه تنگی مسافت
|
|
آنجاش رسانم از لطافت
|
کز خواندن او به حضرت شاه
|
|
ریزد گهر نسفته بر راه
|
خوانندهاش اگر فسرده باشد
|
|
عاشق شود ار نمرده باشد
|
باز آن خلف خلیفه زاده
|
|
کاین گنج به دوست در گشاده
|
یک دانه اولین فتوحم
|
|
یک لاله آخرین صبوحم
|
گفت ای سخن تو همسر من
|
|
یعنی لقبش برادر من
|
در گفتن قصهای چنین چست
|
|
اندیشه نظم را مکن سست
|
هرجا که بدست عشق خوانیست
|
|
این قصه بر او نمک فشانیست
|
گرچه نمک تمام دارد
|
|
بر سفره کباب خام دارد
|
چون سفته خارش تو گردد
|
|
پخته به گزارش تو گردد
|
زیبا روئی بدین نکوئی
|
|
وانگاه بدین برهنه روئی
|
کس در نه به قدر او فشانده است
|
|
زین روی برهنه روی مانداست
|
جانست و چو کس به جان نکوشد
|
|
پیراهن عاریت نپوشد
|
پیرایه جان ز جان توان ساخت
|
|
کس جان عزیز را نینداخت
|
جان بخش جهانیان دم تست
|
|
وین جان عزیز محرم تست
|
از تو عمل سخن گزاری
|
|
از بنده دعا ز بخت یاری
|
چون دل دهی جگر شنیدم
|
|
دل دوختم و جگر دریدم
|
در جستن گوهر ایستادم
|
|
کان کندم و کیمیا گشادم
|
راهی طلبید طبع کوتاه
|
|
کاندیشه بد از درازی راه
|
کوتهتر از این نبود راهی
|
|
چابکتر از این میانه گاهی
|
بحریست سبک ولی رونده
|
|
ماهیش نه مرده بلکه زنده
|
بسیار سخن بدین حلاوت
|
|
گویند و ندارد این طراوت
|
زین بحر ضمیر هیچ غواص
|
|
بر نارد گوهری چنین خاص
|
هر بیتی از او چه رستهای در
|
|
از عیب تهی و از هنر پر
|
در جستن این متاع نغزم
|
|
یک موی نبود پای لغزم
|
میگفتم و دل جواب میداد
|
|
خاریدم و چشمه آب میداد
|
دخلی که ز عقل درج کردم
|
|
در زیور او به خرج کردم
|
این چار هزار بیت اکثر
|
|
شد گفته به چار ماه کمتر
|
گر شغل دگر حرام بودی
|
|
در چاره شب تمام بودی
|
بر جلوه این عروس آزاد
|
|
آبادتر آنکه گوید آباد
|
آراسته شد به بهترین حال
|
|
در سلخ رجب بهثی و فی دال
|
تاریخ عیان که داشت با خود
|
|
هشتاد و چهار بعد پانصد
|
پرداختمش به نغز کاری
|
|
و انداختمش بدین عماری
|
تا کس نبرد به سوی او راه
|
|
الا نظر مبارک شاه
|