مرا در گوشه تنها نشانی
|
|
نگوئی راز من شه را نهانی
|
بدان تا لهو و نازش را ببینم
|
|
جمال جان نوازش را ببینم
|
دوم حاجت که گر یابد به من راه
|
|
به کاوین سوی من بیند شهنشاه
|
گر این معنی بجای آورد خواهی
|
|
بکن ترتیب تا ماند سیاهی
|
و گرنه تا ره خود پیش گیرم
|
|
سر خویش و سرای خویش گیرم
|
چو روشن گشت بر شاپور کارش
|
|
به صد سوگند شد پذرفتگارش
|
بر آخر بست گلگون را چو شبدیز
|
|
در ایوان برد شیرین را چو پرویز
|
دو خرگه داشتی خسرو مهیا
|
|
بر آموده به گوهر چون ثریا
|
یکی ظاهر ز بهر باده خوردن
|
|
یکی پنهان ز بهر خواب کردن
|
پریرخ را بسان پاره نور
|
|
سوی آن خوابگاه آورد شاپور
|
گرفتش دست و بنشاندش بر آن دست
|
|
برون آمد در خرگه فرو بست
|
به بالین شه آمد دل گشاده
|
|
به خدمت کردن شه دل نهاده
|
زمانی طوف میزد گرد گلشن
|
|
زمانی شمع را میکرد روشن
|
ز خواب خوش در آمد ناگهان شاه
|
|
جبین افروخته چون بر فلک ماه
|
ستایش کرد بر شاپور بسیار
|
|
کهای من خفته و بختم تو بیدار
|
به اقبال تو خوابی خوب دیدم
|
|
کز آن شادی به گردون سر کشیدم
|
چنان دیدم که اندر پهن باغی
|
|
به دست آوردمی روشن چراغی
|
چراغم را به نور شمع و مهتاب
|
|
بکن تعبیر تا چون باشد این خواب
|
به تعبیرش زبان بگشاد شاپور
|
|
که چشمت روشنی یابد بدان نور
|
بروز آرد خدای این تیره شب را
|
|
بگیری در کنار آن نوش لب را
|