- ۲۶۱ پیر ما از صومعه بگریخت در میخانه شد
- ۲۶۲ تا دل لایعقلم دیوانه شد
- ۲۶۳ کسی کز حقیقت خبردار باشد
- ۲۶۴ چه دانستم که این دریای بی پایان چنین باشد
- ۲۶۵ حدیث فقر را محرم نباشد
- ۲۶۶ عشقت ایمان و جان به ما بخشد
- ۲۶۷ هر زمانم عشق ماهی در کشاکش میکشد
- ۲۶۸ هر زمان عشق تو در کارم کشد
- ۲۶۹ قوت بار عشق تو مرکب جان نمیکشد
- ۲۷۰ نور روی تو را نظر نکشد
- ۲۷۱ نه دل چو غمت آمد از خویشتن اندیشد
- ۲۷۲ در قعر جان مستم دردی پدید آمد
- ۲۷۳ در عشق به سر نخواهم آمد
- ۲۷۴ کارم از عشق تو به جان آمد
- ۲۷۵ ره عشاق بی ما و من آمد
- ۲۷۶ لعل تو به جان فزایی آمد
- ۲۷۷ دی پیر من از کوی خرابات برآمد
- ۲۷۸ نقد قدم از مخزن اسرار برآمد، چون گنج عیان شد
- ۲۷۹ عشق تو ز سقسین و ز بلغار برآمد
- ۲۸۰ سرمست به بوستان برآمد