- ۳۲۱ آن را که ز وصل او خبر بود
- ۳۲۲ عشق بی درد ناتمام بود
- ۳۲۳ آنچه نقد سینهی مردان بود
- ۳۲۴ عشق را پیر و جوان یکسان بود
- ۳۲۵ آنرا که ز وصل او نشان بود
- ۳۲۶ هر که را با لب تو پیمان بود
- ۳۲۷ هر که را اندیشهی درمان بود
- ۳۲۸ زلف تو که فتنهی جهان بود
- ۳۲۹ هر که را ذرهای وجود بود
- ۳۳۰ هر که را در عشق تو کاری بود
- ۳۳۱ مرد یک موی تو فلک نبود
- ۳۳۲ چو در غم تو جز جان چیزی دگرم نبود
- ۳۳۳ کسی کو خویش بیند بنده نبود
- ۳۳۴ با لب لعلت سخن در جان رود
- ۳۳۵ دل به امید وصل تو باد به دست میرود
- ۳۳۶ تا سر زلف تو درهم میرود
- ۳۳۷ چه سازی سرای و چه گویی سرود
- ۳۳۸ گر نسیم یوسفم پیدا شود
- ۳۳۹ هر گدایی مرد سلطان کی شود
- ۳۴۰ چون تو جانان منی جان بی تو خرم کی شود