جهان بگشتم و آفاق سر به سر دیدم | به مردمی که گر از مردمی اثر دیدم | |
مگر که مرد وفادار از جهان گم شد | وفا ز مردم این عهد اگر دیدم | |
ز من مپرس که آخر چه دیدی از دوران | هر آن چه دیدم این نکته مختصر دیدم | |
بدین صحیفهی مینا به خامهی خورشید | نبشته یک سخن خوش به آب زر دیدم | |
که ای به دولت ده روز گشته مستظهر | مباش غره که از تو بزرگتر دیدم | |
کسی که تاج زرش بود در صباح به سر | نماز شام ورا خشت زیر سر دیدم | |
چو روزگار همی بگذرد رو ای سعدی | که زشت و خوب و بد و نیک در گذر دیدم |