آمد به تیغ کین ره ارباب دین زده | طرف کله شکسته گره بر جبین زده | |
هم دستی دو نرگس او بین که وقت کار | بر صید آن کشیده کمان تیر این زده | |
در پرده دارد آن مه مجلس نشین دریغ | رویی که طعنه بر مه گردون نشین زده | |
آن خردسال تاجو صراحی کشیده قد | بسیار شیشهی دل ما بر زمین زده | |
از زخم و داغ تازهام امشب هزار بار | خون سر ز جیب و شعله سر از آستین زده | |
دارد به ذوق تا نفس آخرین مرا | زخمی که بر من از نگه اولین زده | |
خوش وقت محتشم که دگر زین غزل برآب | خوش نقشها ز خامه سحر آفرین زده |