ای بیش از آنکه در قلم آید ثنای تو
|
|
واجب بر اهل مشرق و مغرب دعای تو
|
درویش و پادشاه ندانم درین زمان
|
|
الا به زیر سایهی همچون همای تو
|
نوشین روان و حاتم طایی که بودهاند
|
|
هرگز نبودهاند به عدل و سخای تو
|
منشور در نواحی و مشهور در جهان
|
|
آوازهی تعبد و خوف و رجای تو
|
اسلام در امان و ضمان سالمتست
|
|
از یمن همت و قدم پارسای تو
|
گر آسمان بداند قدر تو بر زمین
|
|
در چشم آفتاب کشد خاک پای تو
|
خلق از جزای خیر تو کردن مقصرند
|
|
پروردگار خلق تواند جزای تو
|
شکر مسافران که به آفاق میرود
|
|
گر بر فلک رسد نرسد در عطای تو
|
تیغ مبارزان نکند در دیار خصم
|
|
چندان اثر که همت کشور گشای تو
|
بدبخت نیست در همه عالم به اتفاق
|
|
الا کسی که روی بتابد ز رای تو
|
ای در بقای عمر تو خیر جهانیان
|
|
باقی مباد هر که نخواهد بقای تو
|
خاص از برای مصلحت عام دیرسال
|
|
بنشین که مثل تو ننشیند به جای تو
|
آن چیست در جهان که نداری تو آن مراد
|
|
تا سعدی از خدای بخواهد برای تو
|
تا آفتاب میرود و صبح میدمد
|
|
عاید به خیر باد صباح و مسای تو
|
یارب رضای او تو برآور به فضل خویش
|
|
کو روز و شب نمیطلبد جز رضای تو
|