خوشا سپیدهدمی باشد آنکه بینم باز
|
|
رسیده بر سر الله اکبر شیراز
|
بدیده بار دگر آن بهشت روی زمین
|
|
که بار ایمنی آرد نه جور قحط و نیاز
|
نه لایق ظلماتست بالله این اقلیم
|
|
که تختگاه سلیمان بدست و حضرت راز
|
هزار پیر و ولی بیش باشد اندر وی
|
|
که کعبه بر سر ایشان همی کند پرواز
|
به ذکر و فکر و عبادت به روح شیخ کبیر
|
|
به حق روزبهان و به حق پنج نماز
|
که گوش دار تو این شهر نیکمردان را
|
|
ز دست ظالم بد دین و کافر غماز
|
به حق کعبه و آن کس که کرد کعبه بنا
|
|
که دار مردم شیراز در تجمل و ناز
|
هر آن کسی که کند قصد قبةالاسلام
|
|
بریده باد سرش همچو زر و نقره به گاز
|
که سعدی از حق شیراز روز و شب میگفت
|
|
که شهرها همه بازند و شهر ما شهباز
|