نظر دریغ مدار از من ای مه منظور
|
|
که مه دریغ نمیدارد از خلایق نور
|
به چشم نیک نگه کردهام تو را همه وقت
|
|
چرا چو چشم بد افتادهام ز روی تو دور
|
تو را که درد نبودست جان من همه عمر
|
|
چو دردمند بنالد نداریش معذور
|
تن درست چه داند به خواب نوشین در
|
|
که شب چگونه به پایان همی برد رنجور؟
|
مرا که سحر سخن در همه جهان رفتست
|
|
ز سحر چشم تو بیچاره ماندهام مسحور
|
دو رسته لل منظوم در دهان داری
|
|
عبارت لب شیرین چو لل منثور
|
اگر نه وعدهی ممن به آخرت بودی
|
|
زمین پارس بهشتست گفتمی و تو حور
|
تو بر سمندی و بیچارگان اسیر کمند
|
|
کنار خانهی زین بهرهمند و ما مهجور
|
تو پارسایی و رندی به هم کنی سعدی
|
|
میسرت نشود مست باش یا مستور
|
چنین سوار درین عرصهی ممالک پارس
|
|
ملک چگونه نباشد مظفر و منصور؟
|
اجل و اعظم آفاق شمس دولت و دین
|
|
که برد گوی نکو نامی از ملوک و صدور
|