کجا همی رود این شاهد شکر گفتار؟
|
|
چرا همی نکند بر دو چشم من رفتار؟
|
به آفتاب نماند مگر به یک معنی
|
|
که در تأمل او خیره میشود ابصار
|
نظر در آینهی روی عالم افروزش
|
|
مثال صیقل از آیینه میبرد زنگار
|
برات خوبی و منشور لطف و زیبایی
|
|
نبشته بر گل رویش به خط سبز عذار
|
به مشک سودهی محلول در عرق ماند
|
|
که بر خریر نویسد کسی به خط غبار
|
لبش ندانم و خدش چگونه وصف کنم
|
|
که این چو دانهی نارست و آن چو شعلهی نار
|
چو در محاورت آید دهان شیرینش
|
|
کجا شدند تماشا کنان شیرین کار
|
نسیم صبح بر اندام نازکش بگذشت
|
|
چو بازگشت به بستان بریخت برگ بهار
|
متابع توام ای دوست گر نداری ننگ
|
|
مطاوع توام ای یار اگر نداری عار
|
تو در کمند من آیی؟ کدام دولت و بخت
|
|
من از تو روی بپیچم؟ کدام صبر و قرار
|
حدیث عشق تو با کس همی نیارم گفت
|
|
که غیرتم نگذارد که بشنود اغیار
|
همیشه در دل من هرکس آمدی و شدی
|
|
تو برگذشتی و نگذشت بعد از آن دیار
|
تو از سر من و از جان من عزیزتری
|
|
بخیلم ار نکنم سر فدا و جان ایثار
|
اکر ملول شوی، حاکمی و فرمان ده
|
|
وگر قبول کنی بندهایم و خدمتکار
|
حلال نیست محبت مگر کسانی را
|
|
که دوستی به قیامت برند سعدیوار
|
حکایت اینهمه گفتیم و همچنان باقیست
|
|
هنوز باز نکردیم دوری از طومار
|
اگر در سخن اینجا که هست دربندم
|
|
هنوز باز نکردیم دوری از طومار
|
سخن به اوج ثریا رسد اگر برسد
|
|
به صدر صاحب دیوان و شمع جمع کبار
|
جهان دانش و ابر سخا و کان کرم
|
|
سپهر حشمت و دریای فضل و کوه وقار
|
امین مشرق و مغرب که ملک و دین دارند
|
|
به رای روشن او اعتماد و استظهار
|
خدایگان صدور زمانه شمسالدین
|
|
عماد قبهی اسلام و قبلهی زوار
|
محمد بن محمد که یمن همت اوست
|
|
معین و مظهر دین محمد مختار
|
اکابر همه عالم نهاده گردن طوع
|
|
بر آستان جلالش چو بندگان صغار
|
نه هرکس این شرف و قدر و منزلت دارد
|
|
که قصد باب معالی کنندش از اقطار
|
چه کعبه در همه آفاق نقطهای باید
|
|
که اهل فضل طوافش کنند چون پرگار
|
قلم به یمن یمینش چو گرم رو مرغیست
|
|
که خط به روم برد دم به دم ز هندو بار
|
برآید از ظلمات دویت هر ساعت
|
|
چنانکه میرود آب حیاتش از منقار
|
پناه ملت حق تا چنین بزرگانند
|
|
هنوز هست رسول خدای را انصار
|
عدوی دولت او را همیشه کوفت رسد
|
|
وگر سرش همه پیشانیست چون مسمار
|
مرین یگانه اهل زمانه را یارب
|
|
به کام دولت و دنیا و دین ممتع دار
|
که میبرد به خداوند منعم محسن
|
|
پیام بندهی نعمتشناس شکرگزار
|
که من نه اهل سخن گفتنم درین معنی
|
|
نه مرد اسپ دوانیدم درین مضمار
|
مرا هزار زبان فصیح بایستی
|
|
که شکر نعمت وی کردمی یکی ز هزار
|
چو بندگی نتواتنم همی به جای آورد
|
|
به عجز میکنم از حق بندگی اقرار
|
وگر به جلوهی طاوس شوخیی کردم
|
|
به چشم نقص نبینندم اهل استبصار
|
که من به جلوهگری پای زشت میپوشم
|
|
نه پر و بال نگارین همی کنم اظهار
|
به سوق صیرفیان در، حکیم آن را به
|
|
که بر محک نزند سیم ناتمام عیار
|
هنر نمودن اگر نیز هست لایق نیست
|
|
که خود عبیر بگوید چه حاجت عطار
|
برای ختم سخن دست در دعا داریم
|
|
امیدوار قبول از مهیمن غفار
|
همیشه تا که ملک را بود تقلب دور
|
|
همیشه تا که زمین را بود قرار و مدار
|
ثبات عمر تو باد و دوام عافیتت
|
|
نگاهداشته از نائبات لیل و نهار
|
توحاکم همه آفاق و آنکه حاکم تست
|
|
ز تخت و بخت و جوانی و ملک برخوردار
|