حکایت

ز ره باز پس مانده‌ای می‌گریست که مسکین تر از من در این دشت کیست؟
جهاندیده‌ای گفتش ای هوشیار اگر مردی این یک سخن گوش دار
برو شکر کن چون به خر برنه‌ای که آخر بنی آدمی، خر نه‌ای