نه بر حکم شرع آب خوردن خطاست | وگر خون به فتوی بریزی رواست | |
کرا شرع فتوی دهد بر هلاک | الا تا نداری ز کشتنش باک | |
وگر دانی اندر تبارش کسان | برایشان ببخشای و راحت رسان | |
گنه بود مرد ستمگاره را | چه تاوان زن و طفل بیچاره را؟ |
□
تنت زورمندست و لشکر گران | ولیکن در اقلیم دشمن مران | |
که وی بر حصاری گریزد بلند | رسد کشوری بی گنه را گزند |
□
نظر کن در احوال زندانیان | که ممکن بود بیگنه در میان |
□
چو بازارگان در دیارت بمرد | به مالش خساست بود دستبرد | |
کزان پس که بر وی بگریند زار | بهم باز گویند خویش و تبار | |
که مسکین در اقلیم غربت بمرد | متاعی کز او ماند ظالم ببرد | |
بیندیش ازان طفلک بی پدر | وز آه دل دردمندش حذر | |
بسا نام نیکوی پنجاه سال | که یک نام زشتش کند پایمال | |
پسندیده کاران جاوید نام | تطاول نکردند بر مال عام | |
بر آفاق اگر سر بسر پادشاست | چو مال از توانگر ستاند گداست | |
بمرد از تهیدستی آزاد مرد | ز پهلوی مسکین شکم پر نکرد |