بسیار سفر باید تا پخته شود خامی
|
|
صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی
|
گر پیر مناجاتست ور رند خراباتی
|
|
هر کس قلمی رفتهست بر وی به سرانجامی
|
فردا که خلایق را دیوان جزا باشد
|
|
هر کس عملی دارد من گوش به انعامی
|
ای بلبل اگر نالی من با تو هم آوازم
|
|
تو عشق گلی داری من عشق گل اندامی
|
سروی به لب جویی گویند چه خوش باشد
|
|
آنان که ندیدستند سروی به لب بامی
|
روزی تن من بینی قربان سر کویش
|
|
وین عید نمیباشد الا به هر ایامی
|
ای در دل ریش من مهرت چو روان در تن
|
|
آخر ز دعاگویی یاد آر به دشنامی
|
باشد که تو خود روزی از ما خبری پرسی
|
|
ور نه که برد هیهات از ما به تو پیغامی
|
گر چه شب مشتاقان تاریک بود اما
|
|
نومید نباید بود از روشنی بامی
|
سعدی به لب دریا دردانه کجا یابی
|
|
در کام نهنگان رو گر میطلبی کامی
|