هرگز حسد نبردم بر منصبی و مالی
|
|
الا بر آن که دارد با دلبری وصالی
|
دانی کدام دولت در وصف مینیاید
|
|
چشمی که باز باشد هر لحظه بر جمالی
|
خرم تنی که محبوب از در فرازش آید
|
|
چون رزق نیکبختان بی محنت سالی
|
همچون دو مغز بادام اندر یکی خزینه
|
|
با هم گرفته انسی وز دیگران ملالی
|
دانی کدام جاهل بر حال ما بخندد
|
|
کو را نبوده باشد در عمر خویش حالی
|
بعد از حبیب بر من نگذشت جز خیالش
|
|
وز پیکر ضعیفم نگذاشت جز خیالی
|
اول که گوی بردی من بودمی به دانش
|
|
گر سودمند بودی بی دولت احتیالی
|
سال وصال با او یک روز بود گویی
|
|
و اکنون در انتظارش روزی به قدر سالی
|
ایام را به ماهی یک شب هلال باشد
|
|
وان ماه دلستان را هر ابرویی هلالی
|
صوفی نظر نبازد جز با چنین حریفی
|
|
سعدی غزل نگوید جز بر چنین غزالی
|