شاهانه رخش راندن آن خردسال بین | در خردی آن بزرگی و جاه و جلال بین | |
بر ماه تازهد پرتو حسنش نظر فکن | صد آفتاب تعبیه در یک هلال بین | |
شد فتنهی زمانه مهش بدر ناشده | پیش از کمال حسن نمود جمال بین | |
ز آثار حسن او اثر از آدمی نماند | این حسن آدمی کش بیاعتدال بین | |
مردم که وقت پرسش حالم به محرمی | پنهان اشاره کرد که تغییر حال بین | |
گفتم که فرض گشته مرا پای بوس تو | سوی رقیب دید که فرض محال بین | |
یک باره گشت پاس درش مشتغل به من | هان ای حسود دولت بیانتقال بین | |
شد شهره تا ابد به غلامیش محتشم | این خسروی و سلطنت بی زوال بین |