ای کودک خوبروی حیران
|
|
در وصف شمایلت سخندان
|
صبر از همه چیز و هر که عالم
|
|
کردیم و صبوری از تو نتوان
|
دیدی که وفا به سر نبردی
|
|
ای سخت کمان سست پیمان
|
پایان فراق ناپدیدار
|
|
و امید نمیرسد به پایان
|
هرگز نشنیدهام که کردست
|
|
سرو آن چه تو میکنی به جولان
|
باور که کند که آدمی را
|
|
خورشید برآید از گریبان
|
بیمار فراق به نباشد
|
|
تا به تو نکند به زنخدان
|
وین گوی سعادتست و دولت
|
|
تا با که درافکنی به میدان
|
ترسم که به عاقبت بماند
|
|
در چشم سکندر آب حیوان
|
دل بود و به دست دلبر افتاد
|
|
جانست و فدای روی جانان
|
عاقل نکند شکایت از درد
|
|
مادام که هست امید درمان
|
بی مار به سر نمیرود گنج
|
|
بی خار نمیدمد گلستان
|
گر در نظرت بسوخت سعدی
|
|
مه را چه غم از هلاک کتان
|
پروانه بکشت خویشتن را
|
|
بر شمع چه لازمست تاوان
|