- ۴۰۱ نه از جمال تو قطع نظر توان کردن
- ۴۰۲ با آن غزال وحشی گر خواهی آرمیدن
- ۴۰۳ گر عارف حق بینی چشم از همه بر هم زن
- ۴۰۴ بر صفحهی رخ از خط مشکین رقم مزن
- ۴۰۵ ز صحن این چمن آن سرو قامت را تمنا کن
- ۴۰۶ یا که دندان طمع را از لب جانان بکن
- ۴۰۷ ای پیک سحرگاهی پیغامی از و سرکن
- ۴۰۸ شبها به بزم مدعی ای بی مروت جا مکن
- ۴۰۹ گاهی به نوشخند لبت را اشاره کن
- ۴۱۰ غافل گذشتی از دل امیدوار من
- ۴۱۱ نرگس بیمار تو گشته پرستار من
- ۴۱۲ دانی که چیست رشتهی عمر دراز من
- ۴۱۳ با رقیب آمدی به محفل من
- ۴۱۴ به خون تپیده ز بازوی قاتلی تن من
- ۴۱۵ گفتم که چیست راهزن عقل و دین من
- ۴۱۶ وقت مرگ آمد ز رحمت بر سر بالین من
- ۴۱۷ تنگ شد از غم دل جای به من
- ۴۱۸ لبش را هر چه بوسیدم، فزونتر شد هوای من
- ۴۱۹ ثواب من همه شد عین رو سیاهی من
- ۴۲۰ خونم بتی ریخت کش داده بی چون