- ۳۶۱ از دشمنم چه بیم که با دوست هم دمم
- ۳۶۲ نرگسش گفت که من ساقی میخوارانم
- ۳۶۳ تا هست نشانی از نشانم
- ۳۶۴ فدای قاصد جانان کز او آسوده شد جانم
- ۳۶۵ گر دست دهد دامن آن سرو روانم
- ۳۶۶ چون ترک تیر افکن تویی، باید به خون غلطیدنم
- ۳۶۷ حق ز رخت کرده ظهور ای صنم
- ۳۶۸ شب فراق تو گر ناله را اشاره کنم
- ۳۶۹ دامن خمیه سفر از در دوست میکنم
- ۳۷۰ من از کمال شوق ندانم که این تویی
- ۳۷۱ به دیر و حرم، فارغ از کفر و دینم
- ۳۷۲ زان پرده میگشاید دل بند نازنیم
- ۳۷۳ نه به دیر همدمم شد، نه به کعبه هم نشینم
- ۳۷۴ یارب آن نامهربانان مه دل فراگیرد ز کینم
- ۳۷۵ تا با کمان ابرو بنشست در کمینم
- ۳۷۶ چنان به کوی تو آسوده از بهشت برینم
- ۳۷۷ تا کفر سر زلفت زد راه دل و دینم
- ۳۷۸ امشب نگه افتاد بر آن غیرت ماهم
- ۳۷۹ گر به گلزار رخش افتد نگاه گاه گاهم
- ۳۸۰ غم روی تو به عالم ندهم