- ۱ صف مژگان تو بشکست چنان دلها را
- ۲ تا اختیار کردم سر منزل رضا را
- ۳ به جان تا شوق جانان است ما را
- ۴ در خلوتی که ره نیست پیغمبر صبا را
- ۵ نگارم گر به چین با طرهی پرچین شود پیدا
- ۶ مکن حجاب وجودت لباس دیبا را
- ۷ زره ز زلف گره گیر بر تن است تو را
- ۸ گر باغبان نظر به گلستان کند تو را
- ۹ کی رفتهای زدل که تمنا کنم تو را
- ۱۰ گر در شمار آرم شبی نام شهیدان تو را
- ۱۱ من که مشتاقم به جان برگشته مژگان تو را
- ۱۲ دوش به خواب دیدهام روی ندیدهی تو را
- ۱۳ نازم خدنگ غمزهی آن دلپذیر را
- ۱۴ میفشان جعد عنبر فام را
- ۱۵ اگر مردان نمی بردند امتحانش را
- ۱۶ چنین که برده شراب لبت ز دست مرا
- ۱۷ باعث مردن بلای عشق باشد مرا
- ۱۸ طالب جانان به جان خریده الم را
- ۱۹ تا در پی دهانش بگذاشتم قدم را
- ۲۰ گرفت خط رخ زیبای گل عذار مرا
- ۲۱ شد وقت مرگ نوش لبی همنشین مرا
- ۲۲ وقت مردن پا نهاد آن شمع بالین مرا
- ۲۳ ساقیا کمتر می امشب از کرم دادی مرا
- ۲۴ گر به تیغت میزند گردن بنه تسلیم را
- ۲۵ جان به لب آمد و بوسید لب جانان را
- ۲۶ ترک چشم تو بیارست صف مژگان را
- ۲۷ تا لعل تو باده داده یاران را
- ۲۸ به یک پیمانه با ساقی چنان بستیم پیمان را
- ۲۹ دادیم به یک جلوهی رویت دل و دین را
- ۳۰ در قمار عشق آخر، باختم دل و دین را
- ۳۱ بوسه آخر نزدم آن دهن نوشین را
- ۳۲ من گرفتهام بر کف نقد جان شیرین را
- ۳۳ چنان بر صد مرغ دل فکند آن زلف پرچین را
- ۳۴ جستیم راه میکده و خانقاه را
- ۳۵ غرق مهر شاه دیدم آفتاب و ماه را
- ۳۶ هر جا کشند صورت زیبای شاه را
- ۳۷ دی به رهش فکندهام طفل سرشک دیده را
- ۳۸ آن که نهاده در دلم حسرت یک نظاره را
- ۳۹ آشنا خواهی گر ای دل با خود آن بیگانه را
- ۴۰ کاش آن صنم آماده شدی جلوهگری را
- ۴۱ نه دست آن که بگیریم زلف ماهی را
- ۴۲ هر چه کردم به ره عشق وفا بود، وفا
- ۴۳ تا به مستی نرسد بر لب ساقی لب ما
- ۴۴ آمد به جلوه شاهد بالا بلند ما
- ۴۵ چون خاک میشود به رهت جان پاک ما
- ۴۶ خطت دمید از اثر دود آه ما
- ۴۷ چشم بیمار تو شد باعث بیماری ما
- ۴۸ ای زلف تو بر هم زن فرزانگی ما
- ۴۹ ای کاش جان بخواهد معشوق جانی ما
- ۵۰ یار بی پرده کمر بست به رسوایی ما
- ۵۱ اولم رام نمودی به دل آرامیها
- ۵۲ پایه عمر گرانمایه بر آب است برآب
- ۵۳ اندوه تو شد وارد کاشانهام امشب
- ۵۴ دوش در آغوشم آمد آن مه نخشب
- ۵۵ از جلوه حسنت که بری از همه عیب است
- ۵۶ عمری که صرف عشق نگردد بطالت است
- ۵۷ هر گه که آن خسرو زرین کمر از جا برخاست
- ۵۸ تا طرف نقاب از رخ رخشان تو برخاست
- ۵۹ بنشست و ز رخ پرده برانداخته برخاست
- ۶۰ دی در میان مستی خنجر کشیده برخاست
- ۶۱ به هر غمی که رسد از تو خاطرم شاد است
- ۶۲ آن که لبش مایهی حلاوت قند است
- ۶۳ یک اشارت و تو بر قتل جهان بسیار است
- ۶۴ طبیب اهل دل آن چشم مردم آزار است
- ۶۵ آن که مرادش تویی از همه جویاتر است
- ۶۶ ساقی فرخنده پی تاب کفش ساغر است
- ۶۷ دلم از نرگس بیمار تو بیمارتر است
- ۶۸ کیفیت نگاه تو از جام خوشتر است
- ۶۹ بار محبت از همه باری گرانتر است
- ۷۰ از دل سخت تو کز سنگ سیه سختتر است
- ۷۱ تا خانهی تقدیر بساط چمن آراست
- ۷۲ ترک چشمش که مست و مخمور است
- ۷۳ تا حلقهی زنجیر دل آن زلف دراز است
- ۷۴ تا دیدن آن ماه فروزنده محال است
- ۷۵ مرگ بر بالین وجانان غافل است
- ۷۶ کف بر کف جانانه و لب بر لب جام است
- ۷۷ امشب ز روی مهر مهی در سرای ماست
- ۷۸ شربتی در دو لعل جانان است
- ۷۹ پیام باد بهار از وصال جانان است
- ۸۰ چونان ز وحشت عشقت دلم هراسان است
- ۸۱ شیوهی خوش منظران چهره نشان دادن است
- ۸۲ قاعدهی قد تو فتنه به پا کردن است
- ۸۳ همه جا جلوهی آن صاحب وجه حسن است
- ۸۴ کار من تا به زلف یار من است
- ۸۵ شب جدایی تو روز واپسین من است
- ۸۶ تو و آن قامتی که موزون است
- ۸۷ گر نه زلفش پی شبیخون است
- ۸۸ کسی که در سر او چشم مصلحت بین است
- ۸۹ دلم فارغ ز قید کفر و دین است
- ۹۰ قصد همه وصل حور و خلد برین است
- ۹۱ نخست نغمهی عشاق فصل گل این است
- ۹۲ حور تویی، بوستان بهشت برین است
- ۹۳ امشب ز رخش انجمنم خلد برین است
- ۹۴ مرا زمانه در آن آستانه جا دادهست
- ۹۵ یا رب این عید همیون چه مبارک عید است
- ۹۶ هر دم ای گل از تو در گلشن فغان تازه است
- ۹۷ در سینه دلت مایل هر شعلهی آهی است
- ۹۸ طوطی وظیفه خوار لب نوشخند تست
- ۹۹ زین حلاوتها که در کنج لب شیرین تست
- ۱۰۰ ترک کمان کشیده دو چشم سیاه تست
- ۱۰۱ گرنه خورشید فلک خاک نشین ره تست
- ۱۰۲ هر سر موی تو را پیوندی از گیسوی تست
- ۱۰۳ کیفیتی که دیدم از آن چشم نیم مست
- ۱۰۴ چشم تماشای خلق در رخ زیبای اوست
- ۱۰۵ قطع نظر ز دشمن ما کرد چشم دوست
- ۱۰۶ ای خوشا وقتی که بگشایم نظر در روی دوست
- ۱۰۷ درد جانان عین درمان است گویی نیست هست
- ۱۰۸ کفر زلفش رهزن دین است گویی نیست هست
- ۱۰۹ ما و هوس شاهد و می تا نفسی هست
- ۱۱۰ خوش است اگر ز تو ما را دل غمینی هست
- ۱۱۱ تا بر اطراف رخت جعد چلیپایی هست
- ۱۱۲ هیچ سر نیست که با زلف تو در سودا نیست
- ۱۱۳ خوشتر از دانهی اشکم گهری پیدا نیست
- ۱۱۴ از تو ای ترک ختن لعبت چین خوشتر نیست
- ۱۱۵ تو و آن حسن دل آویز که تغییرش نیست
- ۱۱۶ مزرع امید را یک دانه به زان خال نیست
- ۱۱۷ کس نیست کاو به لعل تو خونش سبیل نیست
- ۱۱۸ پیکی مرا به سوی تو غیر از نسیم نیست
- ۱۱۹ بر سر راه تو افتاده سری نیست که نیست
- ۱۲۰ یار اگر جلوه کند دادن این همه نیست
- ۱۲۱ من کیم، پروانهی شمعی که در کاشانه نیست
- ۱۲۲ ایمن از تیر نگاه تو دل زاری نیست
- ۱۲۳ وصل تو نصیب دل صاحب نظری نیست
- ۱۲۴ غمش را غیر دل سر منزلی نیست
- ۱۲۵ گر نه آن ترک سیه چشم سر یغما داشت
- ۱۲۶ پیشتر زآن که مهی جلوه در این محفل داشت
- ۱۲۷ سر بیمار گر آن چشم دل آزار نداشت
- ۱۲۸ دی چو تیر از برم آن ترک کمان دار گذشت
- ۱۲۹ دلم به کوی تو هر شام تا سحر میگشت
- ۱۳۰ چندی از صومعه در دیر مغان باید رفت
- ۱۳۱ عید مولود علی را تا شه والا گرفت
- ۱۳۲ یک شب آخر دامن آه سحر خواهم گرفت
- ۱۳۳ کی دل از حلقهی آن زلف دو تا خواهد رفت
- ۱۳۴ هر جا سخنی از آن دهان رفت
- ۱۳۵ روز مردن سویم از رحمت نگاهی کرد و رفت
- ۱۳۶ رسید قاصد و پیغام وصل جانان گفت
- ۱۳۷ امروز ندارم غم فردای قیامت
- ۱۳۸ هم به حرم هم به دیر بدر دجا دیدمت
- ۱۳۹ ای فتنهی هر دوری از قامت فتانت
- ۱۴۰ ای آب زندگانی یک نکته از دهانت
- ۱۴۱ عهد همه بشکستم در بستن پیمانت
- ۱۴۲ ای تنگ شکر تنگ دل از تنگ دهانت
- ۱۴۳ مدام ذکر ملک این کلام شیرین باد
- ۱۴۴ تا پرده ز صورتش برافتاد
- ۱۴۵ دل در اندیشهی آن زلف گره گیر افتاد
- ۱۴۶ فریاد که رفت خونم از یاد
- ۱۴۷ تا دلم در خم آن زلف سیهنام افتاد
- ۱۴۸ بر دوش تو تا زلف زرهپوش تو افتاد
- ۱۴۹ در پای تو تا زلف چلیپای تو افتاد
- ۱۵۰ در پای تو تا زلف چلیپای تو افتاد
- ۱۵۱ تا سوی من آن چشم سیه را نگه افتاد
- ۱۵۲ دل به ابروی تو ای تازه جوان باید داد
- ۱۵۳ لعل تو به سر چشمهی زمزم نتوان داد
- ۱۵۴ روزی که خدا کام دل تنگ دلان داد
- ۱۵۵ مصوری که تو را چین زلف مشکین داد
- ۱۵۶ همان که چشم تو را طرز دلربایی داد
- ۱۵۷ مشاطه تا به روی تو زلف دوتا نهاد
- ۱۵۸ ای کاش پی قتل من آن سیم تن افتد
- ۱۵۹ هر سر که به سودای خط و خال تو افتد
- ۱۶۰ فرخنده شکاری که ز پیکان تو افتد
- ۱۶۱ نظر ز روی تو صاحب نظر نمیبندد
- ۱۶۲ کسی به زیر فلک دست بر قضا دارد
- ۱۶۳ آخر این نالهی سوزنده اثرها دارد
- ۱۶۴ ترک مست تو به دست از مژه خنجر دارد
- ۱۶۵ جهان عشق ندانم چه زیر سر دارد
- ۱۶۶ کسی ز فتنهی آخر زمان خبر دارد
- ۱۶۷ خداخوان تا خدادان فرق دارد
- ۱۶۸ آن که یک ذره غمت در دل پر غم دارد
- ۱۶۹ گهی به دیر و گهی جلوه در حرم دارد
- ۱۷۰ هر خم زلف تو یک جمع پریشان دارد
- ۱۷۱ کسی که در دل شب چشم خون فشان دارد
- ۱۷۲ چراغی کاین همه پروانه دارد
- ۱۷۳ هر کس که به دل حسرت پیکان تو دارد
- ۱۷۴ گر نه آن زلف سیه قصد شبیخون دارد
- ۱۷۵ این چه تابی است که آن حلقهی گیسو دارد
- ۱۷۶ غلام آن نظربازم که خاطر با یکی دارد
- ۱۷۷ مهره توان برد، مار اگر بگذارد
- ۱۷۸ کسی پا به کوی وفا میگذارد
- ۱۷۹ دل نام سر زلف ترا مشک ختا کرد
- ۱۸۰ دوش زلف سیهت بندهنوازیها کرد
- ۱۸۱ شبی که دل به برم یاد زلف دلبر کرد
- ۱۸۲ نرگس که فلک چشم و چراغ چمنش کرد
- ۱۸۳ چشم مستش نه همین غارت دین و دل کرد
- ۱۸۴ از بناگوش تو هر شب گله سر خواهم کرد
- ۱۸۵ بیدادگر نگارا تا کی جفا توان کرد
- ۱۸۶ نه حسرت وصالش از دل به در توان کرد
- ۱۸۷ زلف پر چین تو مشاطه شبی شانه نکرد
- ۱۸۸ هر گه که ناوکی ز کمانت کمانه کرد
- ۱۸۹ ای خوشا رندی که رو در ساحت میخانه کرد
- ۱۹۰ نرخ یک بوسه گر آن لعل به صدجان میکرد
- ۱۹۱ ساقی بده رطل گران، زان می که دهقان پرورد
- ۱۹۲ تا مه روی تو از چاک گریبان سر زد
- ۱۹۳ تا صبا شانه بر آن سنبل خم در خم زد
- ۱۹۴ نرگس مست تو راه دل هشیاران زد
- ۱۹۵ چشم مستش اگر از خواب گران برخیزد
- ۱۹۶ هر که افتادهی آن جنبش قامت باشد
- ۱۹۷ هر که در عشق چو من عاجز مضطر باشد
- ۱۹۸ هر کس که به جان دسترسی داشته باشد
- ۱۹۹ هر دلی کز عشق ماهی اندرو راهی نباشد
- ۲۰۰ خوش آن که نگاهش به سراپای تو باشد
- ۲۰۱ نفس نامسلمانم از گنه پشیمان شد
- ۲۰۲ تا صورت زیبای تو از پرده عیان شد
- ۲۰۳ هر جان که بر لب آمد، واقف از آن دهان شد
- ۲۰۴ آن که در عشق سزاوار سر دار نشد
- ۲۰۵ کو جوانی که ز سودای غمت پیر نشد
- ۲۰۶ زان غنچهدهان دلم به تنگ آمد
- ۲۰۷ تا خیل غمش در دل ناشاد من آمد
- ۲۰۸ ز اختران جگرم چند پر شرر ماند
- ۲۰۹ گر بدین گونه سر زلف تو افشان ماند
- ۲۱۰ با وجود نگه مست تو هشیار نماند
- ۲۱۱ هیچم آرام دل از زلف دل آرام نماند
- ۲۱۲ تا حریفان بر در میخانه ماوا کردهاند
- ۲۱۳ قتل ما ای دل به تیغ او مقدر کردهاند
- ۲۱۴ می فروشان آن چه از صهبای گلگون کردهاند
- ۲۱۵ مستان بزم عشق شرابی نداشتند
- ۲۱۶ تا به دل خوردهام از عشق گلی خاری چند
- ۲۱۷ ای بندهی بالای تو زرین کمری چند
- ۲۱۸ کاش میداد خدا هر نفسم جانی چند
- ۲۱۹ ای به دل ها زده مژگان تو پیکانی چند
- ۲۲۰ دادن باده حرام است به نادانی چند
- ۲۲۱ عید آمد و مرغان ره گلزار گرفتند
- ۲۲۲ کام من از آن کنج دهان هیچ ندادند
- ۲۲۳ خاکم به ره آن بت چالاک نکردند
- ۲۲۴ ای خوش آنان که قدم در ره میخانهی زدند
- ۲۲۵ بر زلف تو باید که ره شانه ببندند
- ۲۲۶ مردان خدا پردهی پندار دریدند
- ۲۲۷ مرا با چشم گریان آفریدند
- ۲۲۸ چینیان گر به کف از جعد تو یک تار آرند
- ۲۲۹ گر به چین بویی از آن سنبل مشکین آرند
- ۲۳۰ بهل ز صورت خوبت نقاب بردارند
- ۲۳۱ چون بتان دستی به ناز زلف پر چین میبرند
- ۲۳۲ آنان که در محبت او سنگ میخورند
- ۲۳۳ تشنگان ستمت زندگی از سر گیرند
- ۲۳۴ صورتگران که صورت دل خواه میکشند
- ۲۳۵ مگر خدا ز رقیبان تو را جدا بکند
- ۲۳۶ زان سبب جان آفرینش جان روشن لطف کرد
- ۲۳۷ گر نرخ بوسه را لب جانان به جان کند
- ۲۳۸ کاشکی ساقی ز لعلش می به جام من کند
- ۲۳۹ دل نداند که فدای سر جانان چه کند
- ۲۴۰ چون دم تیغ تو قصد جان ستانی میکند
- ۲۴۱ زلف و خط دلکشش دام بنی آدمند
- ۲۴۲ بتان به مملکت حسن پادشاهانند
- ۲۴۳ جمعی که مرهم جگر خستهی منند
- ۲۴۴ ای خنده تو راهزن کاروان قند
- ۲۴۵ هر جا حدیث حسن تو تقریر میکنند
- ۲۴۶ هر که را که بخت، دیده میدهد، در رخ تو بیننده میکند
- ۲۴۷ آتشزدگان ستم آب از تو نخواهند
- ۲۴۸ گر ز غلامیش نشانت دهند
- ۲۴۹ عاشقی کز خون دل جام شرابش میدهند
- ۲۵۰ هر که را کار بدان چشم دل آزار بود
- ۲۵۱ دل دیوانهی من قابل زنجیر نبود
- ۲۵۲ شب که در حلقهی ما زلف دل آرام نبود
- ۲۵۳ مانع رفتن بجز مهر و وفای من نبود
- ۲۵۴ قدح باده اگر چشم بت ساده نبود
- ۲۵۵ لب پیمانه اگر بر لب جانانه نبود
- ۲۵۶ آشوب شهر طلعت زیبای او بود
- ۲۵۷ همه شب راه دلم بر خم گیسوی تو بود
- ۲۵۸ به کویش دوش یا رب یا ربی بود
- ۲۵۹ تا به رخ چین سر زلف تو لرزان نشود
- ۲۶۰ گر آن صنم ز پرده پدیدار میشود
- ۲۶۱ پیش من کام رقیب از لعل خندان میدهد
- ۲۶۲ جان سپاری به ره غمزهی جانان باید
- ۲۶۳ هر جا که به طنازی، آن سرو روان آید
- ۲۶۴ همه جا تیر تو بر سینهی ما میآید
- ۲۶۵ دل به حسرت ز سر کوی کسی میآید
- ۲۶۶ گر به کاری نزنم دست به جز عشق تو شاید
- ۲۶۷ به امیدی که وفا خواهم دید
- ۲۶۸ هر کس که دید روی تو آهی ز جان کشید
- ۲۶۹ گر در آید شب عید از درم آن صبح امید
- ۲۷۰ بگشا به تبسم لب شیرین شکربار
- ۲۷۱ ای ز رخت صبح و شام کاسته شمس و قمر
- ۲۷۲ منت خدای را که خداوند بینیاز
- ۲۷۳ بستهی زلف تو شوریده سرانند هنوز
- ۲۷۴ در سر کوی وفا با کوه کن هم گام باش
- ۲۷۵ در میکده خدمت کن بی معرکه سلطان باش
- ۲۷۶ دلا موافق آن زلف عنبرافشان باش
- ۲۷۷ آزادی اگر خواهی از عقل گریزان باش
- ۲۷۸ دلا مقید آن گیسوان پرچین باش
- ۲۷۹ ای خواجه برو بندهی آن زهره جبین باش
- ۲۸۰ من نمیگویم که عاقل باش یا دیوانه باش
- ۲۸۱ چون صبا شانه زند طرهی عنبربارش
- ۲۸۲ تو و چشم سیه مستی که نتوان دید هشیارش
- ۲۸۳ چو باد بر شکند چین زلف غالیه بارش
- ۲۸۴ لب تشنهای که شد لب جانان میسرش
- ۲۸۵ تویی آن آیت رحمت که نتوان کرد تفسیرش
- ۲۸۶ دل به دنبال وفا رفت و من از دنبالش
- ۲۸۷ گر هلاک من است عنوانش
- ۲۸۸ نه دست آن که بر آرم دل از چه ذقنش
- ۲۸۹ دامن کشان شبی گذر افتاد بر منش
- ۲۹۰ خوشا دلی که تو باشی نگار پردهنشینش
- ۲۹۱ چه غنچهها که نپرود باغ نسرینش
- ۲۹۲ تا دهان او لبالب شد ز نوش
- ۲۹۳ شاهد به کام و شیشه به دست و سبو به دوش
- ۲۹۴ ای جز می مشک بر سر دوش
- ۲۹۵ خوش آن که باده بنوشد به روی چون ماهش
- ۲۹۶ نگه داشت غزالی دل مرا به نگاهش
- ۲۹۷ دل سپردم به نگه کردن چشم سیهش
- ۲۹۸ چشم عقلم خیره شد از عکس روی تابناکش
- ۲۹۹ در پا مریز حلقهی زلف بلند خویش
- ۳۰۰ در راه عشق من نگذشتم ز کام خویش
- ۳۰۱ کمتر فکن به چاه زنخدان نگاه خویش
- ۳۰۲ رنج بیهوده مکش، گه به حرم گاه به دیر
- ۳۰۳ چندین هزار صید فتد از قفای تو
- ۳۰۴ آن را که اول از همه خواندی به سوی خویش
- ۳۰۵ شبان تیره به سر وقت چشم جادویش
- ۳۰۶ بس که بنشسته تا پر بر تنم پیکان عشق
- ۳۰۷ خاک سر راهت شدم ای لعبت چالاک
- ۳۰۸ تا شکن زلف تو است سلسله جنبان دل
- ۳۰۹ هر دل شیدا که شد به روی تو مایل
- ۳۱۰ در عالم عشق تو کفر است و نه اسلام
- ۳۱۱ من خراب نگه نرگس شهلای توام
- ۳۱۲ پرده بگشای که من سوختهی روی توام
- ۳۱۳ تا به در میکده جا کردهام
- ۳۱۴ دست در حلقهی آن جعد چلیپا زدهام
- ۳۱۵ تا با تو آرمیدهام از خود رمیدهام
- ۳۱۶ عمر گذشت، وز رخش سیر نشد نظارهام
- ۳۱۷ آن که به دیوانگی در غمش افسانهام
- ۳۱۸ چندان به سر کوی خرابات خرابم
- ۳۱۹ وقت مردن هم نیامد بر سر بالین طبیبم
- ۳۲۰ از آن به خدمت میخوارگان کمر بستم
- ۳۲۱ ز تجلی جمالش از دو کون بستم
- ۳۲۲ من این عهدی که با موی تو بستم
- ۳۲۳ ساقی نداده ساغر چندان نموده مستم
- ۳۲۴ بر در میخانه تا مقام گرفتم
- ۳۲۵ در جلوهگاه جانان جان را به شوق دادم
- ۳۲۶ تا شدم صید تو آسوده ز هر صیادم
- ۳۲۷ در عالم محبت دانی چه کار کردم
- ۳۲۸ بر سر آتش سوزنده نشیمن کردم
- ۳۲۹ جانی که خلاص از شب هجران تو کردم
- ۳۳۰ امشب تو را به خوبی نسبت به ماه کردم
- ۳۳۱ اگر گاهی بدان مه پاره یک نظاره میکردم
- ۳۳۲ به حلقهی سر زلف تو پایبند شدم
- ۳۳۳ مو به مو بستهی آن زلف گره گیر شدم
- ۳۳۴ به بوسهای ز دهان تو آرزومندم
- ۳۳۵ یک باره گر از سبحه در انکار نبودم
- ۳۳۶ دیری است که دیوانه آن چشم کبودم
- ۳۳۷ دوشینه مهی به خواب دیدم
- ۳۳۸ دیشب به خواب شیرین نوشین لبش مکیدم
- ۳۳۹ دوش از لب نوشش سختی چند شنیدم
- ۳۴۰ ای خوش آن دم که به بستان تو مینالیدم
- ۳۴۱ بس که دل سوختگی ز آتش هجران دارم
- ۳۴۲ بر سر هر مژه چندین گل رنگین دارم
- ۳۴۳ چون سر زلف تو آشفته خیالی دارم
- ۳۴۴ گرفته تا ره بغداد ماه نوسفرم
- ۳۴۵ به جلوه کاش درآید مه نکوسیرم
- ۳۴۶ عشق بگسست چنان سلسله تدبیرم
- ۳۴۷ جنون گسسته بدانسان کمند تدبیرم
- ۳۴۸ نذر کردم گر ز دست محنت هجران نمیرم
- ۳۴۹ هر کجا دم زدم از چشم بت کشمیرم
- ۳۵۰ من بر سر کوی تو ندیدم
- ۳۵۱ تا تو به گلشن آمدی، با همه در کشاکشم
- ۳۵۲ دوش از در میخانه کشیدند به دوشم
- ۳۵۳ سروش عشق تو یک نکته گفت در گوشم
- ۳۵۴ من ساده پرست و باده نوشم
- ۳۵۵ من مست میپرستم، من رند باده نوشم
- ۳۵۶ ای خط تو را دایرهی حسن مسلم
- ۳۵۷ تا خیل غمت خیمه زد اندر دل تنگم
- ۳۵۸ ای کعبهی مقصودم، وی قبلهی آمالم
- ۳۵۹ ای که میپرسی ز من کیفیت چشم غزالم
- ۳۶۰ مشغول رخ ساقی، سرگرم خط جامم
- ۳۶۱ از دشمنم چه بیم که با دوست هم دمم
- ۳۶۲ نرگسش گفت که من ساقی میخوارانم
- ۳۶۳ تا هست نشانی از نشانم
- ۳۶۴ فدای قاصد جانان کز او آسوده شد جانم
- ۳۶۵ گر دست دهد دامن آن سرو روانم
- ۳۶۶ چون ترک تیر افکن تویی، باید به خون غلطیدنم
- ۳۶۷ حق ز رخت کرده ظهور ای صنم
- ۳۶۸ شب فراق تو گر ناله را اشاره کنم
- ۳۶۹ دامن خمیه سفر از در دوست میکنم
- ۳۷۰ من از کمال شوق ندانم که این تویی
- ۳۷۱ به دیر و حرم، فارغ از کفر و دینم
- ۳۷۲ زان پرده میگشاید دل بند نازنیم
- ۳۷۳ نه به دیر همدمم شد، نه به کعبه هم نشینم
- ۳۷۴ یارب آن نامهربانان مه دل فراگیرد ز کینم
- ۳۷۵ تا با کمان ابرو بنشست در کمینم
- ۳۷۶ چنان به کوی تو آسوده از بهشت برینم
- ۳۷۷ تا کفر سر زلفت زد راه دل و دینم
- ۳۷۸ امشب نگه افتاد بر آن غیرت ماهم
- ۳۷۹ گر به گلزار رخش افتد نگاه گاه گاهم
- ۳۸۰ غم روی تو به عالم ندهم
- ۳۸۱ بخت سیه به کین من، چشم سیاه یار هم
- ۳۸۲ تا خبردار ز سر لب جانان شدهایم
- ۳۸۳ ما دل خود را به دست شوق شکستیم
- ۳۸۴ تا لب میپرست او داد شراب مستیم
- ۳۸۵ آخر از کعبه مقیم در خمار شدیم
- ۳۸۶ تا بدان طرهی طرار گرفتار شدیم
- ۳۸۷ تا از دو چشم مستت بیمار و دردمندیم
- ۳۸۸ از دادن جان خدمت جانانه رسیدیم
- ۳۸۹ خواست تا زلف پریشان تو بیسامانیم
- ۳۹۰ توان شناخت ز خونی که ریخت بر رویم
- ۳۹۱ از بس عرق شمر نشستهست به رویم
- ۳۹۲ مهر از تو ندیدم و وفا هم
- ۳۹۳ ما ز چشم تو مست یک نگهیم
- ۳۹۴ محبان را نصیب است از حبیبان
- ۳۹۵ ای که ز آب زندگی لعل تو میدهد نشان
- ۳۹۶ گشت فراق و وصل تو مرگ و بقای عاشقان
- ۳۹۷ به که باشم بی قرار از زلف یار خویشتن
- ۳۹۸ عرضه دادم در بر جانان وفای خویشتن
- ۳۹۹ شعار عشق بازان چیست، خوبان را دعا کردن
- ۴۰۰ گدایی از در میخانه باید دم به دم کردن
- ۴۰۱ نه از جمال تو قطع نظر توان کردن
- ۴۰۲ با آن غزال وحشی گر خواهی آرمیدن
- ۴۰۳ گر عارف حق بینی چشم از همه بر هم زن
- ۴۰۴ بر صفحهی رخ از خط مشکین رقم مزن
- ۴۰۵ ز صحن این چمن آن سرو قامت را تمنا کن
- ۴۰۶ یا که دندان طمع را از لب جانان بکن
- ۴۰۷ ای پیک سحرگاهی پیغامی از و سرکن
- ۴۰۸ شبها به بزم مدعی ای بی مروت جا مکن
- ۴۰۹ گاهی به نوشخند لبت را اشاره کن
- ۴۱۰ غافل گذشتی از دل امیدوار من
- ۴۱۱ نرگس بیمار تو گشته پرستار من
- ۴۱۲ دانی که چیست رشتهی عمر دراز من
- ۴۱۳ با رقیب آمدی به محفل من
- ۴۱۴ به خون تپیده ز بازوی قاتلی تن من
- ۴۱۵ گفتم که چیست راهزن عقل و دین من
- ۴۱۶ وقت مرگ آمد ز رحمت بر سر بالین من
- ۴۱۷ تنگ شد از غم دل جای به من
- ۴۱۸ لبش را هر چه بوسیدم، فزونتر شد هوای من
- ۴۱۹ ثواب من همه شد عین رو سیاهی من
- ۴۲۰ خونم بتی ریخت کش داده بی چون
- ۴۲۱ خادم دیر مغانم، هنری بهتر از این
- ۴۲۲ زلف مسلسل ریخته، عنبرفشانی را ببین
- ۴۲۳ دلها فتاده در پی آن دل ربا ببین
- ۴۲۴ حلقهی زلف سیاهش بر رخ انور ببین
- ۴۲۵ تابش صبح بناگوشش ببین
- ۴۲۶ مژگان مردم افکن، چشمان کافرش بین
- ۴۲۷ گر کان نمک خواهی لعل نمکینش بین
- ۴۲۸ چین زلف مشکین را بر رخ نگارم بین
- ۴۲۹ گر خون من ز شیشه بریزد به جام او
- ۴۳۰ از بس که در خیال مکیدم لبان او
- ۴۳۱ هر کس که نهد پای بر آن خاک سر کو
- ۴۳۲ به زیر تیغ نداریم مدعا جز تو
- ۴۳۳ من بندهی آنم که ببوسد دهن تو
- ۴۳۴ ای فتنه دست پرور چشم سیاه تو
- ۴۳۵ ای اهل نظر کشتهی تیر نگه تو
- ۴۳۶ تا سر نرفته بر سر مهر و وفای تو
- ۴۳۷ ماه غلام رخ زیبای تو
- ۴۳۸ ساقی دل نرگس شهلای تو
- ۴۳۹ چه عقدههاست به کار دلم ز بخت سیاه
- ۴۴۰ آهی که رخنه کردم از وی به سنگ خاره
- ۴۴۱ تا به چشمان سیه سرمه درانداختهای
- ۴۴۲ تنها نه جا به خلوت دلها گرفتهای
- ۴۴۳ تا به جفایت خوشم، ترک جفا کردهای
- ۴۴۴ سنبل گل پوش را بر سمن آوردهای
- ۴۴۵ امشب ای زلف سیه سخت پریشان شدهای
- ۴۴۶ گر نه از کشتن عشاق به تنگ آمدهای
- ۴۴۷ رهزن ایمان من شد نازنین تازهای
- ۴۴۸ تیغ به دست آمدی و مست شرابی
- ۴۴۹ شدم به میکده ساقی مرا نداد شرابی
- ۴۵۰ دلم افتاد به دنبال سوار عجبی
- ۴۵۱ پرده برانداختی، چهره برافروختی
- ۴۵۲ هر مرغ کز آن گلبن نو باخبرستی
- ۴۵۳ ای صورت زیبا که به سیرت ملکستی
- ۴۵۴ کسی که دامنش آلودهی شرابستی
- ۴۵۵ صورتت یک باره از آدم نمود از قید هستی
- ۴۵۶ مسجد مقام عجب است، میخانه جای مستی
- ۴۵۷ چه خلاف سر زد از ما که در سرای بستی
- ۴۵۸ یک جام با تو خوردن یک عمر میپرستی
- ۴۵۹ با من اگر خواجه سری داشتی
- ۴۶۰ ای که هم آغوش یار حور سرشتی
- ۴۶۱ نقد غمت خریدم با صد هزار شادی
- ۴۶۲ سر از کمند نپیچم اگر تو صیادی
- ۴۶۳ رفتی بر غیر و ترک ما کردی
- ۴۶۴ زان سر زلف مرا بی سرو سامان کردی
- ۴۶۵ اگر ناصح نظر بر منظر جانان من کردی
- ۴۶۶ با آن که می از شیشه به پیمانه نکردی
- ۴۶۷ گه جلوهگر ز بام و گه از منظر آمدی
- ۴۶۸ دامن کشان شبی به کنارم نیامدی
- ۴۶۹ دگر فرود نیاید سرم به هیچ کمندی
- ۴۷۰ شب چارده غلامی ز مه تمام داری
- ۴۷۱ تا از مژهی دلکش تیری به کمان داری
- ۴۷۲ چو در میناست می، یاقوت رخشان است پنداری
- ۴۷۳ تو شکر لب که با خسرو بسی شیرین سخن داری
- ۴۷۴ این چه دامی است که از سنبل مشکین داری
- ۴۷۵ گرد مه خط سیهکار نداری، داری
- ۴۷۶ زان فشانم اشک در هر رهگذاری
- ۴۷۷ دیدم جمال قاتل در وقت جان سپاری
- ۴۷۸ من به غیر از تو کسی یار نگیرم، آری
- ۴۷۹ ای طلعت نکوی تو نیکوتر از پری
- ۴۸۰ زاهد و سبحه صد دانه و ذکر سحری
- ۴۸۱ گفتی که وقت سحر سویت کنم گذری
- ۴۸۲ تو پری چهره اگر دست به آیینه بری
- ۴۸۳ خوشا شبی که به آرامگاه من باشی
- ۴۸۴ زندگی بی او ندارد حاصلی
- ۴۸۵ این سر که به تن دارم مست می ناب اولی
- ۴۸۶ ساقی انجمن شد، شوخ شکر کلامی
- ۴۸۷ وه که گر یک شب پس از عمری به خوابت دیدمی
- ۴۸۸ ای زلف خم به خم که زدی راه عالمی
- ۴۸۹ چنین نگار ندیدم به هیچ ایوانی
- ۴۹۰ لب شیرین تو را دادند تا شکر بیفشانی
- ۴۹۱ دوشینه خود شنیدم یک نکته از دهانی
- ۴۹۲ سر راهش افتادم از ناتوانی
- ۴۹۳ من و عشق تو اگر کفر و اگر ایمانی
- ۴۹۴ گر چه آن زلف سیه را تو نمیلرزانی
- ۴۹۵ عشق و کمین گشادنی، ما و ز جان بریدنی
- ۴۹۶ بس که فرخ رخ و شکر لب و شیرین دهنی
- ۴۹۷ خوش آن که حلقههای سر زلف واکنی
- ۴۹۸ در شهر اگر تو شاهد شیرین گذر کنی
- ۴۹۹ گر جلوهگر به عرصهی محشر گذرکنی
- ۵۰۰ چون به رخ چین سر زلف چلیپا فکنی
- ۵۰۱ گر تو زان تنگ شکر خنده مکرر نکنی
- ۵۰۲ جنس گران بهای خود ارزان نمیکنی
- ۵۰۳ گر چشم سیاهش را از چشم صفا بینی
- ۵۰۴ به شکر خنده دل بردی ز هر زیبا نگارینی
- ۵۰۵ اولین گام ار سمند عقل را پی میکنی
- ۵۰۶ ز وصل و هجر خود آسایش و عذاب منی
- ۵۰۷ مو به مو دام فریب دل دانای منی
- ۵۰۸ دلم که بسته تعلق به زلف پرچینی
- ۵۰۹ گل به جوش آمد و مرغان به خروش از همه سوی
- ۵۱۰ تا سراسیمهی آن طرهی پیچان نشوی
- ۵۱۱ گر به دنبال دل آن زلف رود هیچ مگوی
- ۵۱۲ کنون که صاحب مژگان شوخ و چشم سیاهی
- ۵۱۳ ای سر زلف تو سر رشتهی هر سودایی
- ۵۱۴ دوش مستانه چه خوش گفت قدح پیمایی
- ۵۱۵ خرم آن عاشق که آشوب دل و دینش تویی
- ۵۱۶ چون نرقصد جانم از شادی که جانانم تویی