- ۳۲۱ هر چند پیر و خسته دل و ناتوان شدم
- ۳۲۲ خیال نقش تو در کارگاه دیده کشیدم
- ۳۲۳ ز دست کوته خود زیر بارم
- ۳۲۴ گر چه افتاد ز زلفش گرهی در کارم
- ۳۲۵ گر دست دهد خاک کف پای نگارم
- ۳۲۶ در نهانخانه عشرت صنمی خوش دارم
- ۳۲۷ مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
- ۳۲۸ من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم
- ۳۲۹ جوزا سحر نهاد حمایل برابرم
- ۳۳۰ تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم
- ۳۳۱ به تیغم گر کشد دستش نگیرم
- ۳۳۲ مزن بر دل ز نوک غمزه تیرم
- ۳۳۳ نماز شام غریبان چو گریه آغازم
- ۳۳۴ گر دست رسد در سر زلفین تو بازم
- ۳۳۵ در خرابات مغان گر گذر افتد بازم
- ۳۳۶ مژده وصل تو کو کز سر جان برخیزم
- ۳۳۷ چرا نه در پی عزم دیار خود باشم
- ۳۳۸ من دوستدار روی خوش و موی دلکشم
- ۳۳۹ خیال روی تو چون بگذرد به گلشن چشم
- ۳۴۰ من که از آتش دل چون خم می در جوشم