بر دل ز غم فراق داغی دارم | در یافتن کام فراغی دارم | |
با این همه پر نفس دماغی دارم | بر رهگذر باد چراغی دارم |
□
هر بار ز دیده از تو در تیمارم | تا بهره ز دیدار تو چون بردارم | |
ای یار چو ماه اگر دهی دیدارم | چون چرخ هزار دیده در وی دارم |
□
هر روز به درد از تو نویدی دارم | بر تهمت عود خشک بیدی دارم | |
نومید مکن مرا و رخ برمفروز | کاخر به تو جز درد امیدی دارم |
□
نامت پس ازین یارا به اسم دارم | نوشت پس ازین چو نیش کژدم دارم | |
چون مار سرم بکوب ارت دم دارم | از سگ بترم اگر به مردم دارم |
□
در خوابگه از دل شب آتش بیزم | چون خاکستر به روز ز آتش خیزم | |
هر گه که کند عشق تو آتش تیزم | چون شمع ز درد بر سر آتش ریزم |
□
چون در غم آن نگار سرکش باشم | آب انگارم گر چه در آتش باشم | |
چون من به مراد آن پریوش باشم | گر قصد به کشتنم کند خوش باشم |
□
گفتم خود را ز خس نگهدار ای چشم | خود را و مرا به درد مسپار ای چشم | |
واکنون که به دیده در زدی خار ای چشم | تا جانت برآید اشک می بار ای چشم |
□
افسرده شد از دم دهانم دم چشم | بر ناخن من گیا دمید از نم چشم | |
چشمم ز پی دیدن روی تو بود | بی روی تو گر چشم نباشد کم چشم |
□
گر با فلکم کنی برابر بیشم | عالم همه یک ذره نیرزد پیشم | |
هرگز نمرم ز مرگ از آن نندیشم | کز گوهر خود ملایکت را خویشم |
□
روز آمد و برکشید خورشید علم | شب کرد ازو هزیمت و برد حشم | |
گویی ز میان آن دو زلفین به خم | پیدا کردند روی آن شهره صنم |