بری از رنج و گدازی بری از درد و نیازی
|
|
بری از بیم و امیدی بری از چون و چرایی
|
بری از خوردن و خفتن بری از شرک و شبیهی
|
|
بری از صورت و رنگی بری از عیب و خطایی
|
نتوان وصف تو گفتن که تو در فهم نگنجی
|
|
نتوان شبه تو گفتن که تو در وهم نیایی
|
نبد این خلق و تو بودی نبود خلق و تو باشی
|
|
نه بجنبی نه بگردی نه بکاهی نه فزایی
|
همه عزی و جلالی همه علمی و یقینی
|
|
همه نوری و سروری همه جودی و جزایی
|
همه غیبی تو بدانی همه عیبی تو بپوشی
|
|
همه بیشی تو بکاهی همه کمی تو فزایی
|
احد لیس کمثله صمد لیس له ضد
|
|
لمن الملک تو گویی که مر آن را تو سزایی
|
لب و دندان سنایی همه توحید تو گوید
|
|
مگر از آتش دوزخ بودش روی رهایی
|