همنام تو از پیرهنی چشم پدر را | با نور قرین کرد و من این عار ندارم | |
تو چشم مرا نیز بمالیده ازاری | روشن کن ازیرا که من ایزار ندارم | |
این مکرمت و لطف بجا آر ز حری | هر چند به نزدیک تو بازار ندارم | |
کین گوهر در رسته بخرد به همه شعر | جز مکرمت و جود تو ادرار ندارم | |
با این همه جز مدح تو اندیشه ندارم | من قدر ترا جز فلک نار ندارم | |
بادات دو صد خلعت از ایام که آنرا | جز گوهر ناسفته من ایثار ندارم | |
خود چرخ همی گوید کز حادثهی خویش | او را به همه عمر دل آزار ندارم |
□
عمر دو نیمهست و ازین بیش نیست | اول و آخر، چو همی بنگرم | |
نیمی از آن کردم در مدح تو | نیمی در وعده به پایان برم | |
عمر چو در وعده و مدح تو شد | صله مگر روز قیامت خورم |
□
چند روزی درین جهان بودم | بر سر خاک باد پیمودم | |
بدویدم بسی و دیدم رنج | یک شب از آز خویش نغنودم | |
نه یکی را بخشم کردم هجو | نه یکی را به طمع بستودم | |
به هوا و به شهوت نفسی | جان پاکیزه را نیالودم | |
هر زمانی به طمع آسایش | رنج بر خویشتن نیفزودم | |
و آخرم چون اجل فراز آمد | رفتم و تخم کشته بدرودم | |
یار شد گوهرم به گوهر خویش | باز رستم ز رنج و آسودم | |
من ندانم که من کجا رفتم | کس نداند که من کجا بودم |
□
از زهر به مغزم رسید بویی | بفگند هم اندر زمان ز پایم | |
زهری که به بویی بیازمودم | آن به که به خوردن نیازمایم |