حدا گویندهی این طرفه محمل
|
|
چنین محمل کشد منزل به منزل
|
که ناظر بر سواد شهر میدید
|
|
ز درد ناامیدی میخروشید
|
به خود میگفت هر دم از سر درد
|
|
که آخر دور کار خویشتن کرد
|
به گورم کی توانست این سخن گفت
|
|
که در صحرا به گوران بایدم خفت
|
که پیشم میتوانست این ادا کرد
|
|
کزو نتوان به شمشیرم جدا کرد
|
کسی را کی رسیدی این به خاطر
|
|
که گردد دور از منظور ناظر
|
ولی آنجا که باشد دور گردون
|
|
که میداند که آخر چون شود چون
|
بسا کس را که یاری همنشین بود
|
|
همیشه در گمانش اینچنین بود
|
که بیهم یک نفس دم بر نیارند
|
|
دمی بیدیدن هم بر نیارند
|
به رنگی چرخ دور از وی نمودش
|
|
که انگشت تعجب شد کبودش
|
بود این رنگ چرخ حیله پرداز
|
|
کند هر دم به رنگی حیلهای ساز
|
گهی با بخت ساز جنگ میکرد
|
|
سرود بیخودی آهنگ میکرد
|
نبودی چون جرس بینالهی دل
|
|
شدی افغان کنان منزل به منزل
|
جرس را هر زمان گفتی به زاری
|
|
بگو دلبستگی پیش که داری
|
که هستت چون دل من اضطرابی
|
|
به خود داری در افغان پیچ وتابی
|
ز آهن در دهان داری زبانی
|
|
لب از افغان نمیبندی زمانی
|
نباشد یک زمان بینالهات زیست
|
|
زبان داری بگو کاین ناله از چیست
|
مرا گر نالهای باشد عجب نیست
|
|
چرا کاین نالهی من بیسبب نیست
|
به دل دردیست از اندوه دوری
|
|
که با آن درد نتوانم صبوری
|
صبوری با غم دوریست مشکل
|
|
صبوری چون توان سد درد بر دل
|