در سوگواری قاسم‌بیگ قسمی

خشک شد بحری که دهرش کان گوهر می‌نهاد گوهری از وی به خشک و تر برابر می‌نهاد
آفتابی شد فرو کز خاطرش در کان عهد آسمان گنجینه‌های پر ز گوهر می‌نهاد
مهر بر لب زد سخن سنجی که چون لب می‌گشود قفل حیرت بر زبان هر سخنور می‌نهاد
فاقدی پرداخت جای از خود که در میزان قدر نکته‌ای را در مقابل بدره زر می‌نهاد
طایری پر ریخت کاو را وقت پرواز بلند مرغ شاخ سدره ، سدره بوسه بر پر می‌نهاد
خسروی منشور معنی شست کز دیوان او چرخ هر جا یک رقم میدید بر سر می‌نهاد
آب می‌شد اختر از شرم و فرو می‌شد به خاک در نطقش کز فلک پهلوی اختر می‌نهاد
در مبارز خانه‌ی معنی زبان تیر او بر گلوی حرف گیران نوک خنجر می‌نهاد
دفتر او را زمان شیرازه می‌بست و سپهر دفتر اقران برای جلد دفتر می‌نهاد
دست ننهادی اگر بر سینه‌ی او روزگار پای بر معراج نطق از جمله برتر می‌نهاد
از سخن گر طالعی می‌داشتند آیندگان ای بسا دفتر کزو می‌ماند با پایندگان

طایر روحش که مرغی بود علوی آشیان چند روزی گشت صید دام این سفلی مکان
در مضیق این قفس سد کسرش اندر بال و پر ز آفت این دامگه سد نقصش اندر جسم و جان
چنگل شاهین آزارش به جای دست شاه کلبه‌ی صیاد خونخوارش به جای بوستان
کرده گم بستان اصلی پرفشان بی‌اختیار در خزان بی‌بهار و در بهار بی‌خزان
ز آشیان بی‌نشان در چار دیوار مقیم و آمده بال و پرش سنگ حوادث را نشان
سر به زیر بال دایم ز آفت گرد فتور وز غبار آن همیشه بال و پروازش گران
ناگهان آمد صفیری ز آشیان سدره‌اش گرد بال افشاند و مرغ سدره شد زین خاکدان
جای پروازش فراز سدره کن یارب که هست درخور پرواز بال همتش جای جنان
مرغ شاخ سدره گردد هر که این پرواز یافت آن پرش ده کاو تواند شد به سدره پرفشان