خشک شد بحری که دهرش کان گوهر مینهاد
|
|
گوهری از وی به خشک و تر برابر مینهاد
|
آفتابی شد فرو کز خاطرش در کان عهد
|
|
آسمان گنجینههای پر ز گوهر مینهاد
|
مهر بر لب زد سخن سنجی که چون لب میگشود
|
|
قفل حیرت بر زبان هر سخنور مینهاد
|
فاقدی پرداخت جای از خود که در میزان قدر
|
|
نکتهای را در مقابل بدره زر مینهاد
|
طایری پر ریخت کاو را وقت پرواز بلند
|
|
مرغ شاخ سدره ، سدره بوسه بر پر مینهاد
|
خسروی منشور معنی شست کز دیوان او
|
|
چرخ هر جا یک رقم میدید بر سر مینهاد
|
آب میشد اختر از شرم و فرو میشد به خاک
|
|
در نطقش کز فلک پهلوی اختر مینهاد
|
در مبارز خانهی معنی زبان تیر او
|
|
بر گلوی حرف گیران نوک خنجر مینهاد
|
دفتر او را زمان شیرازه میبست و سپهر
|
|
دفتر اقران برای جلد دفتر مینهاد
|
دست ننهادی اگر بر سینهی او روزگار
|
|
پای بر معراج نطق از جمله برتر مینهاد
|
از سخن گر طالعی میداشتند آیندگان
|
|
ای بسا دفتر کزو میماند با پایندگان
|
طایر روحش که مرغی بود علوی آشیان
|
|
چند روزی گشت صید دام این سفلی مکان
|
در مضیق این قفس سد کسرش اندر بال و پر
|
|
ز آفت این دامگه سد نقصش اندر جسم و جان
|
چنگل شاهین آزارش به جای دست شاه
|
|
کلبهی صیاد خونخوارش به جای بوستان
|
کرده گم بستان اصلی پرفشان بیاختیار
|
|
در خزان بیبهار و در بهار بیخزان
|
ز آشیان بینشان در چار دیوار مقیم
|
|
و آمده بال و پرش سنگ حوادث را نشان
|
سر به زیر بال دایم ز آفت گرد فتور
|
|
وز غبار آن همیشه بال و پروازش گران
|
ناگهان آمد صفیری ز آشیان سدرهاش
|
|
گرد بال افشاند و مرغ سدره شد زین خاکدان
|
جای پروازش فراز سدره کن یارب که هست
|
|
درخور پرواز بال همتش جای جنان
|
مرغ شاخ سدره گردد هر که این پرواز یافت
|
|
آن پرش ده کاو تواند شد به سدره پرفشان
|