روز میدان پای تا سر دل ، ز سر تا پا جگر
|
|
شیر هیبت ، صف شکافی ، تیر صولت ، صفدری
|
تیغ او چون در نبردی با اجل گشتی قرین
|
|
تا اجل کشتی یکی ، او کشته بودی لشکری
|
دود روزن بودی آتشگاه قهرش را سپهر
|
|
دوزخ تابیده در خاکستر او اخگری
|
همچو او یی زین کهن ترکیب ناید در وجود
|
|
عنصری ازنو مگر سازند و چرخ و اختری
|
چرخ خوش دیر آشکارا کرد و پنهان ساخت زود
|
|
گوهر ذاتش که مثلش کس ندیده جوهری
|
درج را سر بر گشاید دیر و زودش سر نهد
|
|
جوهری را چون بود در درج نادر گوهری
|
لاف یکرنگی و او خونین کفن در خاک و من
|
|
نی به سینه دشنهای رانده نه بر دل خنجری
|
شرم بادا روی خویشم این عزا باشد که کس
|
|
مشت کاهی پاشد و بر سر کند خاکستری
|
بود این حق وفا الحق که ریزم خون خویش
|
|
هم درون خود کشم در خون و هم بیرون خویش
|
بود این شرط عزا کاول وداع جان کنم
|
|
جسم را آنگه سزای خوش در دامان کنم
|
سنگ بردارم هنوزم جان برون ننهاده رخت
|
|
تا رود غمخانهی تن بر سرش ویران کنم
|
لیکن این تدبیرها خواهد فراغ خاطری
|
|
خود کرا پروا که گوید این کنم یا آن کنم
|
غیر از این ناید ز من که آتش برآرم از جگر
|
|
اشک و آهی از پی تسکین دل سامان کنم
|
سردهم هر دم شط خونی به روی روزگار
|
|
لخت ابری هر نفش در چرخ سر گردان کنم
|
یاد خواهد کرد عالم زاب توفان زای نوح
|
|
گر تنور سینه خواهم کاتشین توفان کنم
|
از شکاف سینه این توفان برون خواهد نهاد
|
|
در قفس این باد را تا چند در زندان کنم
|
دود برمیآورد از آب برق آه من
|
|
به که بر قلزم بگریم نوحه بر عمان کنم
|
آب ابر چشم من توفان آتش چون کشد
|
|
دجلهای گیرم که در هر قطرهاش پنهان کنم
|
اینهمه دشوار در راه است عالم را ز من
|
|
خنجری کو تا من این دشوارها آسان کنم
|
بر شکافم سینه وز تشویش عالم وارهم
|
|
عالم از من وارهد من هم ز ماتم وارهم
|