نیزه چون افکند به نیزه مهر
|
|
مهر افتد نگون ز رخش سپهر
|
گر ز باران ابر آزاری
|
|
سپهی را کند سپر داری
|
نگذارد که تیر آن باران
|
|
بر سپه بارد و سپه داران
|
با نهیبش ز خصم رفته سکون
|
|
جسته از حلقه زره بیرون
|
در صف رزم تیغ بهرام است
|
|
در گه بزم زهره را جام است
|
جام زهر است یعنی اصل سرور
|
|
خرم آنجا که او نمود عبور
|
تیغ بهرام یعنی آنسان تیز
|
|
که ز سهمش اجل نمود گریز
|
خاطرش آتش ستاره شرار
|
|
طبع وقادش آب آتشبار
|
فکرتش فرد گرد تنها سیر
|
|
سد بیابان از او به مسلک غیر
|
گر همه سحر بارد از رقمش
|
|
سر فرو ناورد بدان قلمش
|
نه بدانسانش همت است بلند
|
|
که به اعجاز هم شود خرسند
|
طبع عالیش چون نشست به قدر
|
|
پیش او سحر را چه عزت و قدر
|
تازگی خانه زاد فکرت او
|
|
نازکی بنده طبیعت او
|
سخنش معجزیست سحر نمای
|
|
خاطرش آتشیست آب گشای
|
هرکجا شد سلیقهاش معمار
|
|
برد قلاب زحمت از بازار
|
شعر تا در پناه خاطر اوست
|
|
هست مقبول طبع دشمن و دوست
|
علم را در پناه پوینده
|
|
درجات کمال جوینده
|
شعر را کرده در به دولت باز
|
|
بر درش یک جهان سخن پرداز
|
جمله را حامی و پناه همه
|
|
خسرو جمله پادشاه همه
|
در ترقی همه به تربیتش
|
|
ناز پروردگان مکرمتش
|