خاطرش صبح دولت جاوید
|
|
رای او نور دیدهی خورشید
|
آفتاب ار به خاطرش گذرد
|
|
سایه کوه جاودان ببرد
|
همه کارش به دانش و فرهنگ
|
|
مور در صلح و اژدها در جنگ
|
قهر او آتش نهنگ گذار
|
|
زو سمندر به بحر آتش بار
|
لطف او مرگ را حیات دهد
|
|
به حیات ابد برات دهد
|
به خدا راست آشکار و نهانش
|
|
کرده رفع دویی دلش به زبانش
|
فخر گو بر زمانه کن پدری
|
|
کش خدا بخشد آنچنان پسری
|
نه پسر بلکه کوه فر و شکوه
|
|
زو پدر پشت باز داده به کوه
|
تا ابد یارب آن پسر باشد
|
|
بر مراد دل پدر باشد
|
با منش آنقدر عنایت باد
|
|
که زبان شرح آن نیارد داد
|
خواهم از در هزار دریا پر
|
|
تاکند آن هزار دریا در
|
همه ایثار نام قاسم بیگ
|
|
پس شوم عذر خواه قاسم بیگ
|
گر هزاران جهان در و گهر است
|
|
در نثارش متاع مختصر است
|
بود و نابود پیش او همرنگ
|
|
کوه با کاه نزد او همسنگ
|
در شمارش یک و هزار یکی
|
|
خاک را با زر اعتبار یکی
|
گنج عالم برش پشیزی نیست
|
|
هیچ چیزش به چشم چیزی نیست
|
یکتنه چون به کارزار آید
|
|
گوییا یک جهان سوار آید
|
چون زند نعره و کشد شمشیر
|
|
باز گردد به سینه غرش شیر
|
بجهد تیغش از چنار چو مار
|
|
زندش گر به سالخورده چنار
|
چون کشد بر کمان سخت خدنگ
|
|
شست صافش کند مشبک سنگ
|