آمدن معشوق به خانه‌ی عاشق

چو گبران لاله در آتش فشانی مقرر بر عنادل زنده خوانی
برید سبز پوشان گشته بلبل ز جوش گل خروشان گشته بلبل
ز هر مستی سرود آغاز کرده بهر برگی نوائی ساز کرده
دمادم ناله‌ی دلسوز میکرد نوا در پرده‌ی نوروز میکرد
به آواز بلند از شاخ شمشاد سحرگاه این ندا در باغ دردار
بیاور ساقیا می در ده امروز که بختم فرخ است و روز پیروز
از این خوشتر سر و کاری که دارد چنین باغی چنین یاری که دارد
زهی موسم زهی جنت زهی حور از این مجلس خدایا چشم بد دور
بده ساغر که یاران می‌پرستند ز بوی جرعه گلها نیم مستند
مباش ار عاقلی یک لحظه هشیار که هشیاری فلاکت آورد بار
مخور غم تا به شادی میتوان خورد غم دور فلک تا کی توان خورد
غم بیهوده پایانی ندارد بغیر از باده درمانی ندارد
در این ده روز عمر سست بنیاد میاور تا توان جز خرمی یاد