همه شب تا سحر می نوش میکرد
|
|
مرا از شوق خود مدهوش میکرد
|
سحرگاهی صبوحی کرد برخاست
|
|
به زیبا روی خود گلشن بیاراست
|
چمن از مقدمش در شادی آمد
|
|
ز قدش سرو در آزادی آمد
|
چمان چون شاخ ریحان میخرامید
|
|
چو گل بر طرف بستان میخرامید
|
گل از شوق رخ رعناش میمرد
|
|
صنوبر پیش سر تا پاش میمرد
|
ز لعلش تنگ مانده غنچه را دل
|
|
ز قدش سرو بن را پای درگل
|
صبا هرگه که رخسارش بدیدی
|
|
بخواندی آیتی بروی دمیدی
|
چو بگذشتی چنان بالا بلندی
|
|
فشاندی لاله بر آتش سپندی
|
چو گل پیش خودش میدید در خود
|
|
به صد افسوس میخندید بر خود
|
نظر چون بر رخ زیباش میکرد
|
|
به دامان زر نثار پاش میکرد
|
شقایق جامه بر تن چاک میزد
|
|
ز شوق او کله بر خاک میزد
|
صنوبر بندهی بالاش میشد
|
|
بساط سبزه خاک پاش میشد
|
بدین رونق چو گامی چند پیمود
|
|
نشاط افزود و عزم باده فرمود
|
کنار آب دید و سایهی سرو
|
|
دمی از لطف شد همسایهی سرو
|
بهر دم کز شراب ناب میزد
|
|
رخش رنگی دگر بر آب میزد
|
چنین زیبا نگاری دل ستانی
|
|
به رعنائی و خوبی داستانی
|
گهی بر یاد گل می نوش میکرد
|
|
گهی آواز بلبل گوش میکرد
|
نسیم نوبهار و نکهت گل
|
|
نوای قمری و گلبانگ بلبل
|
دل غنچه چو طبع تنگدستان
|
|
شده نرگس چو چشم نیممستان
|
چکاوک بیقراری پیشه کرده
|
|
چو من فریاد و زاری پیشه کرده
|