- ۴۰۱ ای ابرویت به وقت اشارت زبان حسن
- ۴۰۲ فتنه میخیزد از آن ترکانه دامن برزدن
- ۴۰۳ به زیر لب سخنگویان گذشت آن دلربا از من
- ۴۰۴ ای به بالا فتنه سرگردان بالای تو من
- ۴۰۵ جانا مران رخش جفا بر خاکساران بیش ازین
- ۴۰۶ چون نمودی رخ به من یک لحظه بدخوئی مکن
- ۴۰۷ شغل دهقان چیست ز آب و گل نهال انگیختن
- ۴۰۸ ساخت شب مرا سیه دود دل فکار من
- ۴۰۹ رخت را آفتاب سایهگستر میتوان گفتن
- ۴۱۰ شد پرده درم سوز درون از تو چه پنهان
- ۴۱۱ حسن مینازد به رخسارت چه رخسارست این
- ۴۱۲ پردهی ما میدری کائین زیبائیست این
- ۴۱۳ دو دل ربا که بلای دلند و آفت دین
- ۴۱۴ بت پرستی را شعار خود کنم تا یار من
- ۴۱۵ گر شود از دیده نهان ماه من
- ۴۱۶ ای نگاهت آهوان را گرم بازی ساختن
- ۴۱۷ با او شبی از دیر میخواهم خراب آیم برون
- ۴۱۸ در پردهی عشق آهنگ زدای فتنه قانون ساز کن
- ۴۱۹ ز بس کز توست زیر بارجان مبتلای من
- ۴۲۰ روز من زان زلف میدانم سیه خواهد شدن