مهی برفت ازین شهر و شور شهر دگر شد
|
|
که از غروب و طلوعش دو شهر زیر و زبر شد
|
ازین دیار سفر کرد و کشت اهل وفا را
|
|
در آن دیار ستاد و بلای اهل نظر شد
|
ز سیل فرقتش این بوم جای سیل شد ارچه
|
|
ز برق طلعتش آن خطه هم محل خطر شد
|
ز بلدهی که عنان تافت غصه تاخت به آنجا
|
|
به کشوری که وطن ساخت عاقبت به سفر شد
|
درخت عشق درین شهر شد نهال خزان بین
|
|
نهال فتنه در آن ملک نخل تازه ثمر شد
|
در این دو مملکت از پرتو خروج و ظهورش
|
|
بلیهی تیغ دودم گشت و فتنهی تیر دوسر شد
|
چو بر رکاب نهاد آن سوار پای غریمت
|
|
ز شهر بند سکون محتشم دو اسبه بدر شد
|