من و دیدن رقیبان هوسناک تو را
|
|
رو که تا دم زدهام سوختهام پاک تو را
|
من که از دست تو صد تیغ به دل خواهم زد
|
|
به که بیرون فکنم از دل صد چاک تو را
|
تا به غایت من گمراه نمیدانستنم
|
|
اینقدر کم حذر و خود سر و بیباک تو را
|
ترک چشمت که دم از شیر شکاری میزد
|
|
این چه سر بود که بربست به فتراک تو را
|
قلب ما صاف کن ای شعلهی اکسیر اثر
|
|
چه شود نقد بجز دود ز خاشاک تو را
|
هیچت ای چشم سیه روی ازو سیری نیست
|
|
در تو گور مگر سیر کند خاک تو را
|
محتشم آنچه تو دیدی و تو فهمیدی از او
|
|
کور بهتر پر ازین دیده ادراک تو را
|
کلامم میکشد ناگه به جائی
|
|
که آرد بر سر نطقم بلائی
|