تا در پی دهانش بگذاشتم قدم را
|
|
گفتم به هر وجودی کیفیت عدم را
|
محمود بوسه میزد پای ایاز و میگفت
|
|
بنگر چه میکند عشق سلطان محتشم را
|
بر تختگاه شاهی آسوده کی توان شد
|
|
بگذار تاج کی را، بردار جام جم را
|
چندی غم زمانه میخورد خون ما را
|
|
تا می به جام کردیم، خوردیم خون غم را
|
پیش صنم پرستان بالا گرفت کارم
|
|
تا در نظر گرفتم بالای آن صنم را
|
در عامل دو بینی کام از یکی نبینی
|
|
بردار از این میانه هم دیر و هم حرم را
|
دلها به شام زلفش نام سحر ندانند
|
|
که اینجا کسی ندیدهست دیدار صبحدم را
|
کوس محبتم را در چرخ کوفت خورشید
|
|
تا آن مه دو هفته بر بام زد علم را
|
خورشید را ز عنبر افکندهای به چنبر
|
|
تا بر رخت فکندی آن زلف خم به خم را
|
تا نام دود زلفت در نامه ثبت کردم
|
|
آتش زدم ز حسرت هم دوده هم قلم را
|
هر سو دلی به خواری در خاک ره میفکن
|
|
تا کی ذلیل سازی دلهای محترم را
|
در عین مستی امشب خوردم قسم به چشمت
|
|
الحق کسی نخوردهست زین خوبتر قسم را
|
روزی رمق گرفتم در شاعری فروغی
|
|
کز شعر من خوش آمد شاه قضا رقم را
|
جم رتبه ناصرالدین کز تیغ کج بیاراست
|
|
هم ملت عرب را، هم دولت عجم را
|