ارغنون غمت نواختهام
|
|
بدعای تو سر فراختهام
|
خانه پرور ز سایه گوید و نور
|
|
عاشقانرا چه غیبت و چه حضور؟
|
مردم این جهان و مرد تویی
|
|
نوش داروی اهل درد تویی
|
آن مبین کم سریست یا پاییست؟
|
|
بشنو کین سخن هم از جاییست
|
گر قبول اوفتد رهینم و شاد
|
|
و گرش رد کنی، بقای تو باد
|
نه که هر مهرهای گهر باشد
|
|
کار درویش ما حضر باشد
|
چشم کردی بروی هرکس باز
|
|
نظری هم بدین غریب انداز
|
من چگویم : چه کن؟ تو میدانی
|
|
مددم کن بهر چه بتوانی
|
نظری کن به حال من زین به
|
|
زانکه من هم رعیتم در ده
|
ده نشینی چه دیگ جوشاند ؟
|
|
جامهی مدح در که پوشاند ؟
|
این چنین فضل و خلق باید و خوی
|
|
تا توان باخت در معانی گوی
|
از تو گیرد سخن فروغ چو شمع
|
|
که بر تست کل معنی جمع
|
مصر جامع تویی معانی را
|
|
پادشاهی و پهلوانی را
|
هرکجا این چنین کمالی هست
|
|
نطق را اندرو مجالی هست
|
تا کنونم نبوده ممدوحی
|
|
آب توفان آز را نوحی
|
چون رسید این سفینه بر جودی
|
|
عرضه افتد به لحن داودی
|
در زبور سخن مناجاتم
|
|
مشتمل بر فنون حاجاتم
|
بنوازم به قدر و اندازه
|
|
تا برون آورم تر و تازه
|
از نورد سخن نسیجی چند
|
|
وز رصدگاه فضل زیجی چند
|
گرچه از سیرت هنر پوشی
|
|
تن فرو دادهام به خاموشی
|