پدری داری اندرین بالا
|
|
گشته در اصل و در گهر والا
|
گر ازین قبه ره به دریابی
|
|
خویش را پیش آن پدر یابی
|
پدرت را برادران هستند
|
|
همه را جفت و مادران هستند
|
سر به سر نور و جمله روحانی
|
|
فارغ از ننگ عالم فانی
|
طلب آن تبارو خویشی کن
|
|
روی در روی فضل و پیشی کن
|
تو درین چارمیخ طبع و هوا
|
|
نام ایشان مبر، که نیست روا
|
نکنی امتزاج با انجم
|
|
تا نگیری طبیعت پنجم
|
خر عیسیست این تن مردار
|
|
سوزن او تعلق و پندار
|
چه شوی بستهی خر و سوزن؟
|
|
زین دو بیگانه خیمه یکسوزن
|
تا نفس هست و نفس، کاری کن
|
|
گرد خویش از عمل حصاری کن
|
مادرانند این مراکب دون
|
|
پدرانت، کواکب گردون
|
برفلک داری، ای پسر، آیا
|
|
پسرا، میل کن سوی بابا
|
مادران را به دختران بگذار
|
|
صحبت این بد اختران بگذار
|
تو چو عیسی از آن پدر زادی
|
|
نه تو زین مادران غرزادی
|
کرد ایزد ز بهر یاری تو
|
|
حس ده گانه را حواری تو
|
کاهلی را به خویش راه مده
|
|
دل به این آب و این گیاه مده
|
با خدای خود ار بدانی شد
|
|
آشنا آن زمان توانی شد
|
جهد آن کن که پاک شوی
|
|
حیف باشد که خاک خاک شوی
|