کار جان ساختن به تن سوزیست
|
|
خنک آن دل که این دمش روزیست
|
سر که دادند و آب خواست تنش
|
|
تا به برهان قوی شود سخنش
|
که جهان را وفا چنین باشد
|
|
سر که برجای انگبین باشد
|
آنکه داند بر آسمان رفتن
|
|
میتوانست ازین میان رفتن
|
لیک بایستش این خبر کردن
|
|
که چنین شاید این سفر کردن
|
مایه انتباه تست این ها
|
|
همه تعلیم راه تست این ها
|
تا بدانی که رسم و عادت چیست؟
|
|
اولین پایه ارادت چیست؟
|
سر او تا نهفته شد زیشان
|
|
سر شد اندر سر بداندیشان
|
تا چنان ترک آز نتوان کرد
|
|
دست و پایی دراز نتوان کرد
|
دست وپایی که پاک شد زین گرد
|
|
چار میخش کجا رساند درد؟
|
چون بلوغ کمال دستش داد
|
|
نفرتی زین جهان پستش داد
|
کام دشمن به دشمنان بنمود
|
|
جام جم را از آن میان بربود
|
مشتبه گشت و اختلاف افتاد
|
|
که: تنش جفت خاک شد یا باد؟
|
تن او روح بود و روح تنش
|
|
چون بپوشی به گور، یا کفنش؟
|
به سبوی دوگانگی زن سنگ
|
|
تا زخمی برآیدت ده رنگ
|
هر که عیسی به چنگ او باشد
|
|
«صبغة الله» رنگ او باشد
|