در ذکر معاد و تجرد کلی

اگر این حال نیست، بد گفتم وگر این هست، آن خود گفتم
این زن و زور و زر گذاشتنیست مهر اندر درون نکاشتنیست
دست خود را تهی کن از سیمش تا نجنبد دل تو از بیمش
کز پی کاروان تهی دستان شاد و ایمن روند چون مستان
عاقلان خود درین نپیوندند وانکه پیوسته شد بدو خندند
کار خود آن کسی تباه نکرد که به لذات تن نگاه کرد
آنکه دید این گریز پاییها شد جداییش ازین جداییها
دست ازین دستگاه آز بشست رفت، چون وقت رفتن آمد، چست
در فزونی زیان تست و کسان در فزونی مرو چو بوالهوسان
آز را خصم آشکارا شو به خدا زنده‌ای، خدا را شو
تا که در رنج جستن نانی نخوری، تا کسی نرنجانی
گر تو جانی، غذای جان میجوی ورتنی، آب و آش و نان میجوی
خر و بار تو بار خواهد بود گر سفر زین شمار خواهد بود
نردبانیست پایه برپایه ترک بایست خواهش و مایه
راهت از نردبان آزادیست در جهانی که سربسر شادیست
خر عیسی بر آخور خاکست روح بی‌رخت او برافلاکست
رخت و خرچیست این تن و سر و گوش بهل این و برس به عالم هوش
پشت او تا صلیب سای نشد اخترش تخت و چرخ جای نشد
صادقانی، که شمع دین سوزند بتو زین بیشتر چه آموزند
بتو آموخت شرط جانبازی تا ببینی و کار جان سازی