در ذکر معاد و تجرد کلی

هر چه میماند از تو خاکش کن و آنچه همراه تست پاکش کن
جان خود را، که در جهان بستی به زر و سیم و خانه پیوستی
برکش از جمله، همچو موی از شیر تا چو گوید: بیار، گویی: گیر
آن کسانی که بینشی دارند آشکار و نهان درین کارند
چه گمان میبری بر آتش و باد؟ یا برین آب و خاک بی‌بنیاد؟
وامهاییست دادنی اینها بندهایی گشادنی این‌ها
نه که این جسم چون هلاک شود باد او باد و خاک خاک شود؟
پسرت دختری بیار کند دخترت شوهری شکار کند
زن جوانست، همسرش باید مهر و میراث از آن زرش باید
درم نقد را ببندد سخت پیش نابالغان نهد دوسه رخت
تا به عجز و نیاز و مکر و حیل وام دارت کند شب اول
خانه بیگانه را نشست شود کم عمارت کنند و پست شود
به یتیمت کسی نگه نکند دشمنت نزد خویش ره نکند
گر بمادر نظر کند، بس نیست ور به گورت گذر کند، کس نیست
بزنندش به زجر و بر جوشد بر تو نالد، جواب ننیوشد
مانده بر جای و هیچ جایی نه غرق تیمار و آشنایی نه
غارت اندر زر و قماش افتد هر چه ارزنده تر بلاش افتد
تو بمانی و گور و سیرت زشت بر توده گزر کوی خام و سه خشت
زان دگر هولها نیارم یاد چون تو گفتی که هر چه بادا باد!
پر نمودند، لیک کم دیدی بس بگفتند و هیچ نشنیدی