ریش را شانه کرده، پره زده
|
|
سرکه بر روی نان و تره زده
|
پنج شش جا نهاده حلقهی ذکر
|
|
سر خود را فرو کشیده به فکر
|
تا که میآورد ز در خوانی؟
|
|
یا که سازد برنج و بریانی؟
|
سخنی از درون بدر نکند
|
|
کش تخلص به نام زر نکند
|
کم بری زر، ز زرق نپذیرد
|
|
پر بری، زود در بغل گیرد
|
گر چه گوید که: هیچ نستانم
|
|
ندهد باز اگر دهی، دانم
|
دل آنرا که درد این کارست
|
|
جستجوی دلیل ناچارست
|
زندهای کو؟ که بنده باشیمش
|
|
سر به فرمان فگنده باشیمش
|
چند ازین هایهوی بیدردان؟
|
|
زنگ مردی و بوی نامردان؟
|
همچو گردون کبود جامه شده
|
|
صید را گرگ این تهامه شده
|
از برون خرقههای صابونی
|
|
وز درون صدهزار مابونی
|
چون بیابند نو ارادت را
|
|
کار بندند عرف و عادت را
|
جامهی زرق و شید زرد کنند
|
|
بر دلش حب مال سرد کنند
|
ببرندش به دعوتی دو سه گرم
|
|
تا در افتد زنان خلق به شرم
|
پس به رمزش درآورند از خواب
|
|
کای پسر، وقت میرود، دریاب
|
گر مریدی کجاست سفرهی آش؟
|
|
ور نداری درین میانه مباش
|
دردمند از دم عزیمت خوان
|
|
که: دم نقد را غنیمت دان
|
به فریب وخیم و دانهی خام
|
|
ساده دارا درافگنند به دام
|
از میانشان برون رود درویش
|
|
ناخن اندر قفا و سر در پیش
|
روی در روی ننگ و نام کند
|
|
از در و کوچه اقچه وام کند
|