تا عصای تو اژدها نشود
|
|
به دعای تو کس رها نشود
|
آنکه عون خدای رایت اوست
|
|
علم شاه در حمایت اوست
|
آه ازین ابلهان دیوپرست!
|
|
همه از جام دیو ساری مست
|
گر چه داری تو راز خویش نهفت
|
|
من درین شهرم و بخواهم گفت
|
اینکه خود را خموش میدارم
|
|
گوشهیعرصه گوش میدارم
|
گر کسی دیگر این غلط بگذاشت
|
|
من بگویم، نگه ندانم داشت
|
تا تو ریش و سری چو ما باشی
|
|
جان و دل گرد، تا خدا باشی
|
گرگ در دشت و شیر در بیشه
|
|
همه هم حرفتند و هم پیشه
|
نه تو دینار داری و من دانگ
|
|
به رخ من چرا برآری بانگ؟
|
دو الف یک جهت به بینقطی
|
|
این سقط چو نشد؟ آن سری سقطی؟
|
تو به ریش و به جبه معتبری
|
|
اگر آن ریش و اهلی چه بری؟
|
گفت بگذار، گردمی باید
|
|
در غم عشق مردمی باید
|
زان چنین در بلا و در بندی
|
|
که به تقدیر حق نه خرسندی
|
بندهای، خیز و رخ به طاعت کن
|
|
زآنچه او میدهد قناعت کن
|
چیست این زرق و شید و حیله و مکر؟
|
|
تا دو نان برکنی ز خالد و بکر
|
زان بر میر و خواجه جای کنی
|
|
که توکل نه بر خدای کنی
|