خوبرویان چو رخ همی پوشند
|
|
عاشقان در طلب همی کوشند
|
یافت عنقا به عزلت و دوری
|
|
قاف تا قاف نام مستوری
|
هر که او عزلت اختیار نکرد
|
|
دست با دوست در کنار نکرد
|
خنک آنکس که او برید از خلق
|
|
دامن و روی در کشید از خلق
|
کار اگر با خدات خواهد بود
|
|
این تعلق بلات خواهد بود
|
طفل معنی به کام پرورده
|
|
نشود جز درین پس پرده
|
تا تو اندر میان انبوهی
|
|
روز و شب در عذاب و اندوهی
|
گرگ آزاد ریسمان در حلق
|
|
کیست؟ خلوتنشین دل با خلق
|
دل مخوان، ای پسر، که دول بود
|
|
آنکه در چاه خلق گول بود
|
ریسمانیست سست صورت جاه
|
|
تو به این ریسمان مرو در چاه
|
چون به خلوت روی مبر با خویش
|
|
فکر اسباب صورت، از کم و بیش
|
چون نبی دور شد ز بیع و شری
|
|
کنج خلوت گزید و غار حری
|
عزت غار بود و عزلت شهر
|
|
منتج عیش عمر و عشرت دهر
|
ماه یکشب که در برو بستند
|
|
مردم او را ز بامها جستند
|
خود ز عزلت زیان نبیند کس
|
|
کز خموشیست سود عزلت و بس
|