در طلب مرشد

بازدان کز پی چه میپویی؟ چون ندانسته‌ای، چه میجویی؟
هر که این راه رفت بی‌دانش نتوان داد دل به فرمانش
هر چه معلوم نیست نتوان جست ور بجویی، خلل ز دانش تست
قایدی باید اندرین مستی که بداند بلندی از پستی
نبود نیک نزد بیداران راه بی‌یار و کار بی‌یاران
سود جویی، ره زیان بگذار کار خود را به کاردان بگذار
هم دلیلی به دست باید کرد در پناهش نشست باید کرد
سر ز فرمان او نپیچیدن کام خود در مراد او دیدن
چشم بر قول او نهادن و گوش خواستن حاجت و شدن خاموش
همت یار سودمند بود خاصه همت که آن بلند بود
شر شیطان همیشه در کارست دفع او بی‌رفیق دشوارست
هر که او را نگاهبانی نیست بی‌گزندی و بی‌زیانی نیست
گر چه شیرین و دلکشست رطب نخورد طفل اگر بداند تب
تب ندید او و دید شیرینی لاجرم حال او همی بینی
گر به دنیا نظر کنی و به خویش حال آن کودکست بی‌کم و بیش
کاملی ناگزیرباشد و هست گر به دست آوری بدو زن دست
عقباتی درشت در راهند که ز آفاتشان کم آگاهند
کار بی‌مرشدی بسر نرود راه ازین ورطها بدر نرود
بی‌ولایت تصرف اندر دل نتوان کردن، از ولی مگسل
در ولی پر غلط کند بینش که نهفته است حد تمکینش