در بیوفایی جهان و خرسندی بحکم قضا

زود بر تخته‌ای نشانندش بر سر حفره‌ای دوانندش
بنهندش به خاک و باز آیند به سر مال او فراز آیند
خانه را غارتی در اندازند به شبی جمله را بپردازند
این حسابی که: چند مظلمه برد؟ آن فغانی که: از چه زود نمرد؟
گور پر مار و خانه پر کژدم خواجه در دام و گفتگوی از دم
بر سر آیند مالکانش زود که بگو: تا ترا خدای که بود؟
در سالش کشند و درماند چون سخن را جواب نتواند
آتش خشم بر فروزانند در شب اولش بسوزانند
اینچنین تا به وقت پرسیدن نهلندش دمی به یوسیدن
بودن و رفتن چنین چکند؟ به چکار آید آن و این چکند؟
جاهلانی که کار نان کردند دین و دنیی چنین زیان کردند
چند ازین رنج و چند ازین خواری؟ بهر چیزی که زود بگذاری
مرغ و ماهی چه میکشی در دیر؟ چون نشان سمک ندانی و طیز
مهر خود را به مهر زر چه دهی سر خود را به دردسر چه دهی؟
در نگر تا: کجاست غم‌خواری؟ غم اوخور، چو میکنی کاری
دل درماندگان به دست آور بر ستم پیشگان شکست‌آور
بجزین گفتها که کردم یاد حالتی هست و شرح خواهم داد
گر چه آن جمله عرف و عادت بود لیک سرمایه‌ی سعادت بود
چون مدب شود به آنها مرد این سعادت طلب تواند کرد
پیش ازین سالکان و غواصان راه را بر تو کرده‌اند آسان